Chapter 12

3.1K 433 153
                                    

دید لویی:

دستمو دراز میکنم و گوشیمو از کنار میز برمیدارم.

نورش باعث میشه چشمامو نیمه باز نگه دارم.

عقربه ها ساعت ۶:۳۰ رو نشون میده. پس باید بیدار شم.

از روی تختم بلند میشم و وارد حموم میشم. دست و صورتمو میشورم و تصمیم میگیرم قبل از رفتن دوش بگیرم.

آب گرم و باز میکنم و زیر دوش میرم!

همممم!

من همیشه عاشق دوش آب گرم بودم.

از حموم میام بیرون و موهامو خشک میکنم.

مثل روز های دیگه امروز هم قرار نیست صبحونه بخورم.

چرا؟ چون حوصله ندارم.

کمد لباس هامو باز میکنم و یه شلوار جین مشکی و یه تیشرت قهوه ای و یه ژاکت مشکی انتخاب میکنم. ونس های مشکیمو پام میکنم. و طبق معمول بقیه وقتمو صرف درست کردن موهام میکنم.

بالاخره کار موهام هم تموم میشه. گوشیمو برمیدارم تا چکش کنم.

گوشیم باعث میشه اس ام اس دیشبم به هری یادم بیاد و این باعث میشه تموم اتفاقات دیروز مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد بشه!

من چطوری اجازه دادم تموم اتفاقات دیروز رخ بده؟!

اون داره زندگی رو بهم میزنه! اون استایلز کوچولو داره اینکارا رو می کنه و‌ من اجازه دادم که اون این کارو کنه چون من یه احمقم.

آره! من قطعا احمقم!!




...

به شرکت میرسم و مستقیم میرم سمت اتاقم! اگه روز های دیگه یکم حوصله داشتم ، امروز اصلا حوصله ندارم!!

بعد از نیم ساعت منشیم سامانتا وارد اتاق میشه!

_اقای تاملینسون؟! آقای فرانک گفتن امروز حتما باید به دیدنشون برین!!

شتتتت!!! مردیکه ی پر رو معلوم نیست ایندفعه چه خوابی برام دیده!

با دست به سامانتا اشاره میکنم که از اتاق خارج بشه!! سرشو تکون میده میره!

واقعا اون دست بردار نیست نه؟

اگه میتونستم.... اگه میتونستم...

ولی نمیتونم!!

.....

وقت ناهار میرسه و من تصمیم میگیرم با لیام غذا بخورم.

_چی میخوری لویی؟

+یه هات داگ واسم بگیر!!

من میگم و لیام به خاطر لحن دستوریم بهم چشم غره میره. ولی خب من توجهی نمی کنم.

لیام غذاها رو سفارش میده و دوباره بر می گرده و رو صندلی رو‌ به رویم میشینه.

_کارها چطور پیش میره؟! همه چی خوبه؟!

Change (L.S)Where stories live. Discover now