Chapter 10

3.1K 465 106
                                    

دید لویی:

خوشحالم که این مهمونی مزخرف در حال پایانه!

مزخرف؟

اممممم نه! مزخرف هم واسش زیادیه.

فرانک رو میبینم که داره به سمتم میاد.

شت!! اون امشب دست بردار نیست.

مردیکه ی کثیف!!

از زین و لیام فاصله میگیرم ، نمیخوام صحبت های من و فرانک رو بشنون.
_خب لویی ، حالا این به تو بستگی داره که چطوری از این موقعیت استفاده کنی.

میگه و از شرابش میخوره و بعد یه نیشخند میزنه.

عوضی!!

+اوه منظورت اینکه چطوری از این موقعیت به نفع تو استفاده میکنم؟!

_لویی؟! تو که پسر بدی نبودی!

و بعد نزدیک تر میاد. بوی گند دهنش حالمو بهم میزنه!

_و میدونی اگه پسر بدی باشی ، چی میشه! مگه نه؟!

اروم توی گوشم زمزمه میکنه.

سریع سرمو تکون میدم تا فقط گورشو گم کنه و بره.

یه بار دیگه بهم نگاه می کنه و پوزخند میزنه و بعد میره و من از سر راحتی آه میکشم.

اون من و به مرز جنون میکشونه! باید هر طور شده خودمو اروم کنم ، وگرنه معلوم نیست چه بلایی سر کسی بیارم.

مهمون ها دیگه دارن مهمونی رو ترک میکنن. از زین و لیام خداحافظی میکنم. لاتی هم نیم ساعت پیش رفت.

باید امشب به فاک بدم!! یا خودمو یا یکی دیگه رو!!

و من قطعا یکی دیگه رو انتخاب میکنم.

پس بعد از اینکه مهمون ها رفتن ، به سمت کلاب میرم تا یکی رو برای به فاک دادن پیدا کنم.

وارد کلاب میشم ، تصمیم میگیرم اول‌ یکم مشروب‌ بخورم تا اروم شم.

به سمت بار میرم و‌ میشینم.

_وودکا!!

میگم و اون زن یه نیشخند بهم میزنه.

اوه نه هانی!! من فقط پسرا رو به فاک میدم.

متوجه کسی که دوصندلی اونطرف تر نشسته میشم.

اون استایلزه؟؟

با دقت تر نگاه میکنم ، سرش روی باره!

آره خود احمقشه!!

اون اینجا چیکار میکنه؟! چرا انقدر داغونه؟؟

اونم الان داره نگاهم میکنه. ولی چشماش نیمه بازه ، طوری که نمیتونه چشماشو کامل باز نگه داره. اون زیادی مسته!!

بلند میشه و به طرفم میاد. نمیتونه درست راه بره.

به من میرسه و سعی میکنه بیشتر چشماشو باز کنه!

Change (L.S)Where stories live. Discover now