BAD BOYS

Από hikari8569

52K 11K 6.3K

کاپل اصلی: کوکگی کاپل فرعی: مخفی ژانر: رمنس، مدرسه ای، انگست Περισσότερα

Part 0
Part 1
Part 2
Part 3
Part 4
Part 5
Part 6
Part 7
Part 8
Part 9
Part 10
Part 11
Part 12
Part 13
Part 14
Part 15
Part 16
Part 18
Part 19
Part 20
Part 21
Part 22
Part 23
Part 24
Part 25
Part 26
Part 27
Part 28
Part 29
Part 30
Part 31
Part 32
Part 33
Part 34
Part 35
Part 36
Part 37
):
Part 38
Part 39
Part 40
Part 41
Part 42
Part 43
Part 44
Part 45
Part 46
Part 47
Part 48
Part 49
Part 50
اطلاعیه؟
Part 51
Part 52
Part 53
Part 54
Part 55
Part 56
Part 57
Part 58
Part 59

Part 17

703 172 49
Από hikari8569

مینهی رو زمین گذاشت

کلید رو از تو جیبش دراورد و بعد از باز کرون در خونه با نگاه عصبی و لحن سردی گفت: برو تو

مینهی ترسیده از رفتار برادرش دستهاشو تو هم قفل کرد و وارد خونه شد

اگه مثل روزای عادیشون یونگی میومد دنبال مینهی و اون دو بر میگشتن به خونشون الان مینهی باید سمت اتاقش میدویید و بعد از عوض کردن لباس هاش به برادرش تو درست کردن نهار کمک میکرد

ولی الان وسط هال کوچیک خونه ایستاده بود و با استرس منتظر حرکت یا حرفی از جانب برادرش بود

برای چند دقیقه هیچکدوم حرفی نزدن تا اینکه مینهی خسته از این سکوت عذاب اور سرشو کمی بالا اورد و با استرس گفت: اوپا..من...

با صدای عصبی یونگی حرفش نصفه موند و شونه هاش رو از ترس جمع کرد

_تو چییی؟؟ هااان!؟ تو چی؟ دلیلی برای این کار احمقانت داری؟

مینهی لبهاشو تو دهنش جمع کرد و سعی کرد جلوی ریختن اشکهاش رو بگیره چون میدونست این بدتر یونگی رو عصبی میکنه

ایندفعه یونگی داد کشید: جواب منو بده چرا سوار ماشین یه غریبه شدی؟؟ مگه من درمورد این بهت تذکر نداده بودم؟..چرا هیچی نمیگی؟

مینهی گوشه ی لباسشو تو مشتش گرفت و با صدای لرزون و ترسیده ای گفت: گ..گفته بودی

_خب؟؟! پس چرا سوار ماشینش شدی؟؟

مینهی: او..اون گفت دوستته

یونگی چند بار محکم کوبید تو پیشونیش که مینهی از ترس تو جاش پرید و شوکه به برادرش خیره شد

طاقت نیورد و کم کم اشکهاش شروع به ریختن کردن

یدفعه لحظه ای که برادرش صورت اون مرد رو با چاقو زخمی کرد بیاد اورد نکنه بخواد با اونم همچین کاری کنه؟
نه نه معلومه که نمیکرد ولی بازم اون صحنه تو ذهنش میچرخید و بیشت از قبل میترسوندش

یونگی با حرص گفت: دوستم؟! واقعا تو اون لحظه نمیدونستی من هیچ دوستی ندارم؟ (با کلافگی دستی رو صورتش کشید و با پوزخند حرصی ادامه داد) مین مینهی تو احمق ترین موجودی هستی که تو عمرم دیدم

مینهی بدون حرفی فقط سرشو پایین انداخت

میخواست هرچه سریعتر ازون فضای ترسناک بره
نوک انگشتای دست و پاش از استرس یخ کرده بودن و واقعا مثل تو فیلما حس میکرد قلبش تو دهنش میزد و صداش از هر وقتی واضح تر و بلند تر بود

یونگی خودشو رو مبل انداخت و ایندفعه با صدای اروم تر ولی همونطور جدی گفت: برو تو اتاقت

مینهی خوشحال چند بار پلک زد تا دیدش که به خاطر اشکاش تار شده بود درست شه و بعد با بیشترین سرعت خودشو به اتاقش رسوند

محدوده ی امنش

بعد از بستن در اتاقش سریع جلوی اینه رفت و به صورت خودش خیره شد

چشمهای که باد کرده و قرمز شده بودن و صورتی که رنگ پریده تر از قبلش بود اونو زشت تر از همیشه نشون میداد

نمیخواست اشکاشو پاک کنه
دوست داشت برای چند دقیقه ای به این قیافش زل بزنه

دماغشو بالا کشید و در حالی که گریه هاش هر لحظه بیشتر میشد خطاب به خودش صحبت کرد: تو یه احمقی مینهی یه ادم زشت و خنگ...لیاقت هیچی رو نداری..بیچاره برادرت که مجبوره تورو تحمل کنه...خ...خی..

برای جمله اخر به خاطر گریه هاش نفسش بالا نیومد و نتونست کاملش کنه

نشت رو زمین و سرشو رو زانوهاش گذاشت

مینهی: تو حق نداری گریه کنی..نباید گریه کنی مگه نه اونوقت یه بچه ی لوسی که هیچکی دوست نداره

ولی همون لحظه این حقیقت که همین الانشم کسی جز برادرش دوستش نداره تو سرش کوبیده شد

البته اگه همین الانشم برادرش ازش متنفر نشده باشه

با این فکر چونش لرزید و با بدبختی نالید: اونموقع چیکار کنم؟

پاهاشو رو زمین دراز کرد و بعد از بالا زدن شلوارش تا
زانوش نگاهی به پاهای سفید و لاغرش و بعد ناخن های تقریبا کوتاهش انداخت

با بیشترین قدرتی که داشت ناخوناشو از مچ تا وسطای ساق پاش کشید

نگاهی به پاهاش که حالا قسمتی ازش ورم کرده و قرمز بودن و سوزش کمی داشت انداخت

چرا اینقدر زورش کم بود؟

تو مدرسه چند باری از سال بالایی ها شنیده بود که با تیغ میشه خود زنی کرد ولی اونقدری ترسو بود که جرعت نداشت با تیغ خودشو زخمی کنه جدای از اون اگه برادرش جای تیغ رو پاهاش میدید مطمئنا چیزی خوبی انتظارشو نمیکشید ولی درمورد اون رد های قرمز و ورم کرده سخته متوجه بشی جای چنگ انداختن و از قصده

اون یکی پاچه ی شلوارشم تا زانو بالا زد و روی اونم با ناخونش ردهای قرمزی انداخت

ولی ایندفعه که یکم زور بیشتری به خرج داده بود باعث شد جای ناخن هاش پوست پوست بشه و سوزش بیشتری داشته باشه

راضی از کارش لبخندی زد و اشکای رو صورتشو پاک کرد

اون اینکارو انجام میداد تا خودشو تنبیه کنه
تا به خودش بفهمونه چقدر احمقه و درد کشیدن لیاقتشه
البته اگه بشه به چهار تا رد ناخن رو پاهاش گفت درد

_________________________________________
۸۰۰ کلمه

سلااااام

اینم پارت جدید

مینهی بچم خیلی مظلومه🥲💔

کدوم شخصیت رو تا الان دوست داشتید؟

تهگی یکم مونده تموم شه اون موقع بد بویز هم زودتر اپ میکنم

و مثل همیشه پارت چک نشده💔

تا بعد🌼

Συνέχεια Ανάγνωσης

Θα σας αρέσει επίσης

5.8K 756 25
kookv اونجا بود که فهمیدم اون هیچوقت به کسی مثل من به عنوان جفت فکر نمیکنه اینو اون پوزخند روی صورتش به خوبی نشون میداد yoonmin برو یه نگاهی تو آینه...
141K 5.5K 52
تنها با یک نگاه در چشمانش سرنوشتم تغیر کرد
31.6K 2.9K 34
عشق مثل لیسیدن عسل از لبه‌ی تیغ میمونه. مخصوصا اگه در دنیای مافیا متولد شده باشی... 🔞SEXUAL CONTENT تالیا بیانچی پرنسس مافیای ایتالیایی، وقتی برای...
246K 24.2K 46
نام↲ پنجاه سایه خاکستری خلاصه ↲ وقایع این رمان که در سیاتل ایالات متحده آمریکا رخ میده به بیان روابط عاطفی عمیق میان جئون جونگکوک، پسری باکره و فارغ‌...