-21

276 33 5
                                    

Couple:Lay/Suho(EXO)
پاهای خستش رو سمت جایی که پرستار گفته بود میکشوند میتونست صدای ضربان قلبش رو بشنوه خونی که توی رگ هاش با فشار بالا حرکت می‌کرد استرس تموم بدنش رو گرفته بود و هیچ چیزی جز ترس از دست دادن جونمیون براش دردناک نبود  یه تیکه از وجودش توی اون اتاق داشت عمل میشد و زنده موندنش،دوباره نفس کشیدنش،دوباره خندیدنش،دوباره بودنش اصلا معلوم نبود.
وقتی به اون راه رو ترسناک رسید تازه تونست دخترشون رو ببینِ تازه یادش اومد چقدر برای اونم دلتنگه اصلا اون دختر بچه ی چار ساله ای که اولین بار توی خونشون پا گذاشت کی وقت کرده بود اینقدر بزرگ بشه؟
-میون...
دخترک که تا اون موقع با صورت غمزده ای توی خودش جمع شده بود یا شنیدن صدای دردمند پدرش جا خورد با تعجب به ییشینگ خیره موند باورش نمیشد اون اینجا بود پدرش اینجا بود زمانی که دستای سرد ییشینگ صورتش رو لمس کردن تازه به خودش اومد با خشم از مرد فاصله گرفت
-این همه وقت کجا بودی چرا اصلا الان پیدات شده برو چرا دم مرگش اومدی پیشش ها؟ برو بقیه بیشتر بهت احتیاج دارن جناب پلیس قهرمان مث همه این سالا تنهاش بذار قلبشُ بشکون عوضی
تموم ترسش دردش غمش و تنهاییش رو توی حرفاش ریخت دلش می‌خواست یه جور خودش رو خالی کنِ یکی دیگه رو مقصر بدونِ تا ذهنش از سرزنش کردنش دست برداره از قوی موندن تحمل کردن خسته بود و از طرفی با تموم اون حرفایی که زد باز هم دلش تنگ پدرش بود و این عصبی ترش میکرد.
ییشینگ بدون توجه به حرفاش بغلش کرد میدونست چقدر بدی کرده چقدر در حق همسرش و دخترش بدی کرده و تنهاشون گذاشته حق با دخترش بود ولی نمیتونست الان دیگه تنها باشن نباید میذاشت دخترش بیشتر آسیب ببینِ
-هیشش میدونم میدونم متاسفم بابت همه چی متاسفم و دوست دارم میون
با هر نوازش و بوسه پدرش بیشتر هق میزد خودش رو خالی میکرد میترسید اگه جونمیون نباشه دیگه کسیُ نداشته باشه نمیتونست هیچ وقت روی ییشینگ حساب کنِ میدونست اون مشغلش بیشتر از این حرفاست بدون جونمیون بازم یتیم میشد؟
ثانیه ها انگار که کش میومدن انتظار هر لحظه برای پدر و دختری که عزیز ترینشون توی اون اتاق در حال جون دادن بود سخت تر میشد.
استرس و افکار منفی ای که داشتن بیشتر و بیشتر می‌شد تا لحظه ای که بالاخره دکتر با چهره ای خسته از اتاق عمل بیرون اومد با دیدن مرد و دختری که با استرس دستاشون رو توی هم قفل کرده بودن و بهش نگاه میکردن به حرف اومد
-شما همراه بیمارید؟
-بله من همسرشم
-و منم دخترشم
زن با خستگی لبخند زد
-مثل اینکه خیلی دوستتون داره اندام های حیاتیش آسیبی ندیدن فقط خون زیادی از دست داده ممکنِ بهوش اومدنش طول بکشِ ولی میتونید ببینیدش مواظبش باشید
با دیدن چهره ی آسوده پدر و دختر رو به روش لبخندش پر رنگ تر شد و ازشون دور شد
-
هر دو با چشم هایی خسته به بدن نیمه جون مرد که روی تخت بود زل زده بودن
-میدونی وقتایی که نبودی چه از اون اوایل که این پستُ گرفتی چه الان شبا قبل خواب برام از تو میگفت تا تورو یادم نره اینکه چه جور آدمی ای چقدر مهمی کاری کرد که قهرمانم بشی ولی وقتی بزرگتر شدم دیدم چطور با هر بار رفتنت استرس اینکه این بار با یه تیر تو یه جا از بدنت برمیگردی چطور چندین و چند سال پیرش میکنِ باعث میشد ازت متنفر بشم چطوری عشقش رو نمیدیدی؟
آروم دستای دخترش رو توی دستش گرفت و شروع کرد به نوازش کردنش
-وقتی تو اومدی توی زندگیمون میخواستم از کارم دست بکشم چون میدونستم قرارِ کمتر داشته باشمتون نمیتونستم تحمل کنم ولی میدونی همین آدم منصرفم کرد یادمِ بهم گفت دوست نداره چند سال دیگه پشیمون بشم که بخاطرتون این کارو کرد و دیگه دوستون نداشته باشم منم احمق بودم زود گولشُ خوردم چرا فکر میکنی این فقط برای اون یا تو سختِ منم دلتنگ میشم منم هر بار نمیخوام برم ولی اون باعث میشه انجامش بدم
-من...من متاسفم که عصبی شدم نباید اونجوری حرف میزدم باید بهت حق میدادم
ییشینگ لبخند غمگینی زد و دوباره سکوت اتاقُ گرفت
بعد چند لحظه مرد به حرف اومد
-میشه بهم بگی دقیقا چه اتفاقی افتاد؟
ییشینگ آهسته پرسید دوست نداشت بیشتر از این به دخترش استرس وارد کنِ اما باید میدونست چه بلایی سر همسرش اوردن
میون نفس عمیقی کشید عصبی بود بیشتر از همه از خودش خسته بود خیلی اشتباه در حق هر دوتاشون کرده بود این حقشون نبود...
-باهاش لج کردم...نگرانم بود نمیخواست ترس از دست دادن منم به ترس نبودن تو اضافه بشه ولی...من احمق بودم درکش نکردم از خونه فرار کردم تا برم به یه مهمونی لعنتی اما تو راه یه سری مست لعنتی بهم رسیدن بابا...بابا اونا چاقو داشتن ترسیدم ولی نمیدونم اون از کجا اومد به خودم اومدم بدن خونیش تو بغلم بود
بازم تو بغل باباش به گریه افتاد
-من دیگه اینجام میون آروم باش دیگه قرار نیست برم نمیذارم هیچ کدومتون آسیب ببینید بابا اینجاست

Short stories Where stories live. Discover now