-1

1K 90 22
                                    

Couple:jackson/mark (Got7)
بعد از ارضا شدنش خودشُ كشيد بيرون
يه بوسه كوچيك به سوراخ نبض دار معشوقش زد
و بعد اونُ در اغوش گرفت
-بايد بريم حموم
و بعد به نرمى بدن معشوقشُ بلند كرد
مارك دستاشُ دور گردنش انداخت
وقتى بدنش با اب گرم تماس پيدا كرد ارامش تك تك سلولاى پوستيشُ نوازش كرد و به ارومى تو بغل مردى كه پشتش توى وان نشسته بود غرق شد
جكسون نتونست جلوى دستاشُ بگيره با عشق نوازش موهاى ماركُ شروع
كرد و هر لحظه ذهن مسمومش سرش داد ميكشيد
تحمل نداشت اون نميتونست ادامه بده
انگشتش ميرقصيد روى تن معشوقش وجب به وجب اون بدنُ مال خودش ميكرد با هر لمس كوچيك
-زيبا- مارك زيبا بود
اين ترسناكِ اين براى جكسون خيلى ترسناكِ
اون صدا بلندتر ميشد (هر چيز زيبايى ولت ميكنِ)
صداى مست مردى كه داد ميكشيد توى سر جكسون ميپچيد
-مارك تو زيبايى
مارك لبخند خسته اى زد دست جكسونُ از تصاحب بدن كشيدُ تو دستاى خودش قفل كرد
اين وسط مغز جكسون دو قسمت شده بود قسمتى كه عاشق بود و قسمتى كه ترسيده بود
-اونم زيبا بود مارك...همين دليلى بود كه تركمون كرد
مارك گيج شده بود
اما وقتى دستاى جكسون روى گردنش اومدن و كمك فشارش بيشتر شد ترسيد اين كى بود معشوقش؟
-من دوست دارم مارك ولى اگه با دستاى خودم نكشمت توهم منُ ترك ميكنى
مارك تقلا ميكرد هر لحظه صداى جكسون مبهم ميشد و پلكاش به هم نزديك ميشن
و جكسونى كه برعكس دستايى كه نفساى معشوقشُ ميبريد اشك روى صورتش جارى شده بود
[شايد اين نشونه عشق جكسون بود
كه به مرگ معشوقش ختم شد
شايد اين توى ذهن جكسون يه كار خوب بود
كه قبل ترد شدن ترد بكنِ
شايد پاى يه گذشته تلخى يه خاطره عذاب اورى يه درد بزرگى در ميون بود
كه جكسونُ از زيبايى ميترسوند...]
-
بالاخره كلماتُ پيدا كردم
اگر خوب نشدِ مقصر يه مغزىِ كه يارى نكرده!

Short stories Where stories live. Discover now