با رسیدن به در اتاق دستگیره در رو بین انگشت هاش فشرد و دست از فکر کردن برداشت و با باز کردن در و دیدن اتاق خالی با اخم غلیظی به اطراف نگاه کرد.
قدمی داخل اتاق رفت و همونجور که به تخت نامرتبش نزدیک میشد، به ساعتش نگاهی کرد و گوشیش رو از جیب شلوار راحتیش بیرون اورد.
برای بار دوم به شماره لی مین زنگ زد و با جوابی نگرفتن، نفسش رو با حرص به بیرون فوت کرد و همونجور که روبروی قاب عکس کوچیک و سه نفره تهیونگ ایستاده بود و به چهره شادش کنار جیمین و زنی که بین دو پسر نشسته بود و با لبخند بزرگی به دوربین خیره شده بود نگاه کرد.
دستی بین موهاش کشید و نگاهش رو از قاب عکس گرفت و از اتاق بیرون رفت. باید حاضر میشد و همین الان هم خیلی دیر کرده بود.
در اتاقش رو باز کرد و خیره به چهره خوابیده شی وو، لباس هاش رو عوض کرد و همونجور که از اتاق بیرون میرفت دوباره شماره لی مین رو گرفت.
نگران شده بود... جونگکوک بعد از اون تصادف از هر تماس بی جواب و از همه ادم های اطرفش می ترسید و این مسئله حتی با جلسات متعدد روانشناسیش هم حل نشده بود.
با پیچیدن صدای لی مین تو گوشی دکمه اسانسور رو زد و با جدیت در جواب صدای ارومش پرسید:
_ این چندمین باره که بهت زنگ زدم لی مین؟!
لی مین نگاهش رو از شلوغی کلاب گرفت و با نفس عمیقی جواب داد:
_متاسفم... من همراه تهیونگ...
_کجاست؟! قرار بود برین بیمارستان، و لطفا نگو که ساعت هشت صبح تو بیمارستان جشن گرفتن و دلیل این صداها هم همینه.
_ نه ما... یعنی تهیونگ قصد داشت دوستش رو قبل از رفتن به بیمارستان ببینه و برای همین اومدیم کلابی که...
_ دوستش؟! جیمین؟!
لی مین نگاهش رو از ووبین و تهیونگ گرفت و با کلافگی جواب داد:
_نه، ووبین.
نفس عمیقی کشید و در ماشین رو باز کرد و همونجور که سوار میشد پوزخندی زد و گوشی رو قطع کرد، باید سری به شرکت میزد و بعدش سراغ یونگی میرفت تا مدارک تهیونگ رو با نقشه ای از سومین بگیره. و این کاری بود که فقط یونگی میتونست انجام بده.
اون پسر تا صبح از تراس بیرون نیومده بود و همین که بیدار شده بود همراه لی مین از خونه بیرون رفته بود و حالا بعد از کلی اصرار برای دیدن مادرش، دیدن ووبین رفته بود پسری که دوستش داشت و میتونست این رو به خوبی از نگاه هاش بخونه.
پاش رو روی پدال گاز فشار داد و بی توجه به اهنگی که برای بار دوم تو فضای ماشین پلی شد، برای نشنیدن صدای افکاری که هر لحظه بیشتر عصبیش میکردند، صدای اهنگ رو بلندتر کرد و مسیری که اومده بود رو دور زد...
![](https://img.wattpad.com/cover/224990109-288-k517311.jpg)
YOU ARE READING
💍⃤ REPLᴀCE💍⃤
Romance( Completed ) «جایگزین» _ من مجبور بودم ...مجبور بودم اون خودکار لعنتی رو بین انگشتهام بگیرم و اون سند ازدواج رو امضا کنم ... من مجبور بودم که برای تک تک لحظه هایی که کنارت بودم بترسم ... حتی همین الان هم مجبورم ... مجبورم روبروت بشینم و تو چشمهات...
-part25-
Start from the beginning