-part21-

12.3K 1.7K 653
                                    

_ من... بهم گوش...کن جونگکوک...من نمیخواستم... باور کن نمیخواستم...

با پوزخندی که روی لبهای سردش نشسته بود قدمی از پسر کوچیکتر فاصله گرفت و بدون اینکه کمرش رو رها کنه به چشمهای غریبه اش خیره شد.

اشکهاش صورتشو رو خیس کرده بودن اما نسبت بهش هیچ حسی  تو قلبش احساس نمیکرد .
انگشت اشارش رو روی صورت خیسش که با نگرانی و ترس بهش خیره شده بود کشید و تو چشماش زل زد :

_ همه چیز تموم شد...کیم تهیونگ... همه چیز.

_________________

در اتاق رو محکم باز کرد و بی توجه به صدای بلندی که با برخورد دستگیره در به دیوار اتاق ایجاد شد و سکوت لعنتی بینشون رو شکست، دستش رو پشت کمر تهیونگ گذاشت و به داخل هولش داد.

نگاهش رو برای لحظه ای از نیم رخ شوکه پسر مقابلش گرفت و همونجور که در رو میبست، دکمه کتش رو باز کرد:

_ بشین.

با صدای سردی گفت و کتش رو کنار تهیونگ روی تخت انداخت و روبروش ایستاد.

_ خوب... تو شروع میکنی یا من؟!

جمله اش رو با لحن خونسردی گفت و نگاهش رو به ساعت گوچی گرون قیمتش داد:

_ از الان تا 7 صبح، 4 ساعت وقت داری. شروع کن.

تهیونگ اب دهنش رو قورت داد و نگاهش رو به چشم های جدی و سرد جونگکوک دوخت، نمیدونست منظورش چیه و انقدر ترسیده بود که حتی قدرت تحلیل حرف های که می شنید رو هم نداشت.

حدود 3 ساعتی از جشن میگذشت، و با اصرار میا به عمارت برگشته بودند و تهیونگ از لحظه ای که از پیست رقص همراه جونگکوک روی کاناپه کشیده شده بود تا همین لحظه که مقابلش ایستاده بود، حتی نتونسته بود کلمه ای حرف بزنه و تمام مدت سکوت کرده بود.

_چ... چی بگم؟!

جونگکوک تکخندی زد و قدمی به تهیونگ نزدیک شد و دستش رو زیر چونه اش گذاشت و به نگاه ترسیده اش چشم دوخت:

_ چقدر بهت داده؟!

اب دهنش رو با صدا قورت داد و سعی کرد اهمیتی به درد چونه اش که زیر انگشت های جونگکوک در حال خرد شدن بود، نده:

_ منظورت رو... متوجه نمیشم...

جونگکوک با عصبانیت هوفی کشید و چونه اش رو رها کرد و  گردنش رو بین انگشت هاش گرفت و پسر کوچیکتر رو محکم به دیوار پشتش کوبید و خیره به تقلای تهیونگ که سعی میکرد گردنش رو از حصار انگشت های محکمش ازاد کنه، از بین دندون هاش با حرص غر زد:

_ چقدر بهت پول داده تا حاضر شدی شبیه یه هرزه خودت رو بفروشی هوم؟!

تهیونگ دست هاش رو روی مچ دست جونگکوک گذاشت و در حالی که سعی میکرد راهی برای نفس کشیدن پیدا کنه سرش رو به طرفین تکون داد، باید چه جوابی میداد؟!
باید چطور به پسری که بهش اسیب زده بود، ثابت میکرد که برای پول حاضر به فروختن خودش نشده؟!

 💍⃤ REPLᴀCE💍⃤      Where stories live. Discover now