-part14-

12.1K 1.9K 962
                                    

جونگکوک اخمی کرد و سوالی به میا خیره شد :

_ چی افتاد ؟! 

_ اون پسره ...اون افتاد تو استخ ..

_ یونگی اون ... شنا ..شنا بلد نیست ...

  صدای ترسیده و زمزمه اروم جیمین باعث شد از روی صندلی بلند بشه و با سرعت سمت استخر دویید و با دیدن جسم بی هوش تهیونگ روی اب سرد و یخ زده استخر  با نفس عمیقی تو  استخر شیرجه زد ...


________________


سمت جسم بی حرکت تهیونگ شنا کرد و دستش رو دور کمرش حلقه کرد و خیره به صورت رنگ پریده اش با صدای عصبی لب زد :

_ هی ...چشمات رو باز کن ، با توام ...

خیره به چهره تهیونگ جملاتش رو تکرار میکرد تا شاید ریکشنی تو چهره اش ببینه اما تکون نخوردن قفسه سینه اش و چشم هایی که کاملا بسته بودن ترسی رو به جونش مینداخت که از فکر کردن بهش خشم تمام وجودش رو فرا میگرفت. 

تهیونگ حق نداشت بمیره ، نه تا وقتی که جونگکوک از همشون انتقام نگرفته بود .نباید هیج اتفاقی براش میوفتاد ،اون حق نداشت برنده این بازی باشه و بدون تقاص پس دادن اخرین نفس هاش رو کشیده باشه .

سردی اب و صدای گریه میا همزمان با بارونی که شدت گرفت باعث شد دست از افکارش بکشه و سمت کناره استخر بره .

یونگی همراه جیمین و نامجون کنار استخر ایستاده بودند و جیمین با ترس حتی برای لحظه ای چشم هاش رو از چهره عضوی از  خانوادش برنمیداشت .نباید هیچوقت اجازه میداد تهیونگ وارد همچین بازی خطرناکی بشه ، اون شنا بلد نبود ،نمیتونست خوب حرف بزنه ،ادم معاشرت کردن نبود و از هیچ شرایط زوری خوشش نمیومد و حالا مجبور بود تمامشون رو تحمل کنه و در مقابل اون هیچ کاری نمیکرد .

حس عذاب وجدان اشک هایی که به سختی کنترلشون کرده بود رو روی گونه هایی که بارون خیسشون کرده بود ریخت و همزمان با گذاشته شدن تهیونگ روی زمین سمتش خم شد و قبل از اینکه دست هاش رو به صورتش برسونه تا صداش بزنه با ضربه دست   جونگکوک روی زمین افتاد و خیره نگاهش کرد .

جونگکوک کنار تهیونگ روی ساق پاهاش نشست و چند بار بین صدا زدنش سیلی ارومی به صورتش زد و دست هاش رو روی قفسه سینه اش گذاشت و شروع به احیای نفس هاش کرد .

_ برو کنار بزار من ...

_ نیاز نیست .

جونگکوک با لحن سرد و کلافه ای در جواب یونگی گفت و بینی تهیونگ رو گرفت و با بالا دادن چونه اش لب هاش رو روی لب های سردش گذاشت و نفس هاش رو به ریه هاش فرستاد .

بعد از هر سه بار نفسی که به تهیونگ میبخشید دوباره عقب میکشید و سعی میکرد با احیای قلبی نفس هاش رو برگردونه و هر بار تندتر از دفعه قبل دست هاش رو روی سینه یخ زده تهیونگ حرکت میداد .

 💍⃤ REPLᴀCE💍⃤      Where stories live. Discover now