-part8-

12K 1.8K 795
                                    

تهیونگ دستش رو پشت گردنش کشید. می‌خواست حقیقت رو بگه. می‌خواست بهش بگه اسمش کیم تهیونگه... اینکه شی‌وو و معشوقه‌ی دو سالش نیست از شراب تمشک خوشش میاد و هیچ لذتی از بودن تو محیط‌های شلوغ نمی‌بره و از لباس‌های تنگ متنفره.

- من... می‌خوام بهت بگم که...

نفس عمیقی کشید و چشم‌هاش رو بست و از جاش بلند شد و روبه‌روی پرتگاه ایستاد. باید می‌گفت و این بازی رو همین جا تموم می‌کرد:

- من شی‌وو...

- کیم تهیونگ...

با صدای جونگکوک سریع سمتش برگشت و خیره به پوزخند جونگکوک آب دهنش رو با صدا قورت داد.

 

سمتش برگشت و با صدای آرومی همون‌جور که سعی در حفظ ظاهرش داشت لب زد:

- چی؟! 

 لبخندی که بی شباهت به پوزخند نبود روی لب‌هاش نشست و قدمی سمت تهیونگ برداشت:

- از دوستت، تهیونگ بود نه؟! عملش خوب پیش رفت؟! 

اخم مشکوکی بین ابروهاش نشست. با هر قدمی که جونگکوک سمتش برمی‌داشت و اون یک قدم به پرتگاه پشت سرش نزدیک می‌شد اجازه‌ی هر جور فکر کردن و آنالیز رفتار رو ازش می‌گرفت.

نگاهی به پشت سرش کرد و با صدای آرومی که بابت ترسش کمی می‌لرزید جواب داد:

- عامم... آره. حالش... خوبه.

جونگکوک ابرویی بالا انداخت و قدم‌هاش رو تا حدی که تهیونگ کاملا لبه‌ی پرتگاه بایسته، سمتش برداشت و کمی سرش رو کج کرد و خیره به چشم‌های ترسیده‌ی تهیونگ و دست‌های پسر که روی بازوهاش نشسته بودن با لحن ملایمی زمزمه کرد:

- که اینطور. عالیه.

تهیونگ محکم‌تر بازوی جونگکوک رو گرفت و همون‌جور که نیم نگاه دیگه‌ای به پشت سرش می‌انداخت پرسید:

- میشه بری اونور؟ من از بلندی می‌ترسم.

- تو، توی تیم کوهنوردی کشوری بیب. چطور ممکنه از بلندی بترسی؟! 

با شنیدن لحن سرشار از تمسخر جونگکوک خیره به چشم‌هاش آب دهنش رو قورت داد و با نفس‌هایی که روی سینه‌اش سنگینی می‌کرد جواب داد:

- حالا که چی؟! می‌خوای پرتم کنی پایین؟! 

- فکر بدی نیست. به هر حال خوب بلدی با دست‌هات به صخره‌ها چنگ بزنی عزیزم.

اخمی کرد. این حرف‌ها دو پهلو‌تر از چیزی بودن که تصورش رو می‌کرد:

- واضح حرف بزن جونگکوک.

دستش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و خیره به چهره‌ای که هر لحظه بیشتر براش نااشنا میشد جواب داد:

 💍⃤ REPLᴀCE💍⃤      Donde viven las historias. Descúbrelo ahora