همهچیز تموم شده بود. از همین لحظه... دقیقا از ساعت 6 بعد از ظهرِ 5 آوریلِ لعنتیِ روز سهشنبه بهطورِ کاملا رسمی همسر مردی شده بود که کنارش نشسته بود و با جدیت با وکیلش صحبت میکرد.
نمیتونست خودش رو کنترل کنه و جلوی لرزش هیستریک دست و پاهاش رو بگیره.
با سنگینی نگاهی سرش رو بلند کرد و با دیدن چهرهی عصبی پسری که از زمانی که دیده بودش فقط با نفرت بهش نگاه میکرد، نفسش رو با حرص به بیرون فوت کرد و با اخم ابرویی بالا انداخت و بی صدا لب زد:
- چیه؟
یونگی پوزخندی از حرکت پسر بچهی روبهروش زد و با حرص دندونهاش رو بههم فشار داد. این بچه برعکس شیوو که سعی میکرد خودش رو خیلی معصوم نشون بده تخس بود و با کمال پررویی تو چشمهاش زل زده بود.
جونگکوک برگه رو سمت تهیونگ حل داد و با لحن مهربونی لب زد:
- عزیزم امضاش کن... مدارک ازدواجمونه که تو اولین فرصت همراهِ قسمت بزرگی از سهام من که به اسمت کردم به ثبت میرسن.
تهیونگ با دستهایی که میلرزید خودکار رو بین انگشتهاش گرفت و مدارکی که از قبل براش با اسم و مشخصات شیوو ساخته شده بودن رو روی میز گذاشت.
آب دهنش رو قورت داد و با فرستادن لعنتی به خودش امضا کرد و برگه رو سمت جونگکوک هول داد.
و قبل از اینکه نفس راحتی از خلاصشدن بکشه با صدای متعجب و مشکوک جونگکوک نفسش توی سینهاش حبس شد:
- کیم تهیونگ؟
ــــــــــ
با ترس سمت جونگکوک که با اخم غلیظ و مشکوکش به برگهای که تو دستش گرفته بود نگاه میکرد برگشت، آب دهنش رو قورت داد و سمت یونگی برگشت و ملتمسانه نگاهش کرد.
- تهیونگ کیه شیوو؟
با تمومشدن جملش سرش رو بلند کرد و خیره به چشمهای پسر مقابلش که انگشتهاش رو به طرز عجیبی توی هم میپیچید، منتظر نگاهش کرد.
- شیوو گفتم از فکر اون پسر بیا بیرون و نگران نباش، مادر مخارجشون رو به عهده گرفته.
با تعجب از شنیدن جملهی یونگی، سمتش برگشت و سوالی نگاهش کرد:
- کدوم پسر؟! از چی حرف میزنی؟
یونگی تک خندهای کرد و با کلافگی از دروغی که به دوست صمیمیش میگفت، چشم غرهای به تهیونگ رفت و جواب داد:
- تو بیمارستانی که شیوو بستری بود، هم اتاقیش یه پسری بود که وضع مالیِ خوبی نداشت، از من خواست کمکشون کنم و نگرانش بود. سر همین انقدر ذهنش درگیر بود که اسمش رو اشتباهی جای خودش نوشته.
KAMU SEDANG MEMBACA
💍⃤ REPLᴀCE💍⃤
Romansa( Completed ) «جایگزین» _ من مجبور بودم ...مجبور بودم اون خودکار لعنتی رو بین انگشتهام بگیرم و اون سند ازدواج رو امضا کنم ... من مجبور بودم که برای تک تک لحظه هایی که کنارت بودم بترسم ... حتی همین الان هم مجبورم ... مجبورم روبروت بشینم و تو چشمهات...