-part32-

15.8K 1.8K 1.7K
                                    


قبل از اینکه جوابی بده با قطع شدن تماس موبایل رو پایین اورد و با دیدن چهره درهم جونگکوک با ناراحتی لب زد:

_ متاسفم...

جونگکوک بدون اینکه جوابی بده از اتاق بیرون رفت و تهیونگ قبل از اینکه تلفن رو روی میز کنارش پرت کنه با دیدن شماره ناشناسی تماس رو برقرار کرد و با شنیدن صدایی که باور نمیکرد از روی تخت بلند شد و با نفس های بریده ای اب دهنش رو قورت داد.

اون....اون برگشته بود.
*****

_ چندبار صدات زدم. لباساتو بپوش برای خرید میریم بیرون.

تهیونگ با شنیدن صدای جونگکوک سرش رو سمتش چرخوند، موبایل رو با نفس عمیقی بین انگشت هاش فشار داد و با لبخندی که مدت ها بود روی لب هاش ننشسته بود سمتش رفت و با نفس عمیقی گفت:

_ مامانم... مامانم از کما برگشته... مامانم زنگ زد بهم جونگکوک میشه... میشه بریم ببینمش؟!

نگاه خیره اش رو به پسر دوخت و یک قدم نزدیک شد و گوشی رو از دستش گرفت و با دیدن شماره اخم کمرنگی کرد.

_ وقتی برگشتیم.

گفت و از در اتاق بیرون رفت. تهیونگ برای لحظه ای ایستاد و بعد از شنیدن حرف جونگکوک دنبالش دویید و از ساق دستش گرفت و سمت خودش برگردوند:

_کی برمیگردیم؟!

جونگکوک اخمی از صدای بلند تهیونگ کرد و با بی حوصلگی جواب داد:

_ هر زمانی که احساس کردم دیگه قرار نیست اشتباهتو تکرار کنی؟!

با گفتن حرفش قدمی به جلو برداشت و با کشیده شدن دوباره دستش با کلافگی سمت پسر برگشت:

_ دیگه انجام نمیدم... قول میدم بیا برگردیم...

جونگکوک نفس عمیقی کشید و با صدا شدن دوباره اسمش از طرف نامجون نگاهش رو از تهیونگ گرفت و همونجور که از پله ها پایین میرفت لب زد:

_ اوکی، بعد از این تولد برمیگردم. لباستو عوض کن بیا پایین.

_ لباسم خوبه.

تهیونگ با دلخوری گفت و نگاهش رو بین گوشیش بین انگشت های جونگکوک و نگاه اخم الودش چرخوند:

_ کتت.

_ سردم نیست.

با گفتن جمله اش همونجور که پشت سر جونگکوک از پله ها پایین میرفت، با کلافگی دستی بین موهاش کشید. قرار بود برای شام خرید کنن و از اینکه جونگکوک حتی با وجود نامجون و جین هم قصد نداشت اون رو تنها بزار بیش از اندازه عصبیش میکرد.

اون نیاز داشت تنها باشه تا بتونه به جیمین زنگ بزنه و بهش راجع به اون تماس بگه... باید بهش میگفت پیش لی مین بره و ازش ادرس مادرش رو بگیره، نباید تو این شرایط که نمیتونست برگرده مادرش رو نگران میکرد و دستش به هیچ جایی بند نبود.

 💍⃤ REPLᴀCE💍⃤      On viuen les histories. Descobreix ara