-part49-

12.7K 1.6K 1.5K
                                    

_ اومدی اینجا تا ببینی زخم هایی که بهم زدی جاش میمونه یا نه؟ 

_ تو هم زخم های زیادی به من زدی تهیونگ، شاید خودت ندونی اما برعکس تو زخم های من انقدر سطحی نیستن و هیچوقت ردشون از روی زندگیم پاک نمیشه. 

 با صدای محکم اما ارومی گفت و با لبخند عجیبی که روی لب هاش نشسته بود قدمی نزدیکتر رفت و ادامه داد: 

_ گفتم که  از همزاد ها فقط یک نفر زنده میمونه تهیونگ.... وگرنه نظم این جهان بهم میخوره. 

تهیونگ قدمی عقب رفت و خیره به پسری که دستش رو تو جیب کت بلند و مشکیش برده بود با نفس های سنگینی به چشم های تیره مقابلش خیره موند و با صدایی که میلرزید لب زد: 

_ میخوای چیکار کنی شی وو؟ 

_ میخوام نظم جهان رو بهش برگردونم تهیونگ... می‌خوام کار درست رو انجام بدم.

***

با باز شدن در آسانسور نگاهش رو از موبایلش گرفت و بیرون رفت، قدم هاش رو اروم سمت راهروی سمت چپ طبقه سوم کشوند و با عقب دادن گوشه اورکتش دست راستش رو تو جیب شلوارش فرو برد و با انگشت شستش رینگ نقره ای رنگ ازدواجش رو لمس کرد.  تمام مدت درگیر مصاحبه های متفاوت و بحث با سهامدارهایی بود که حالا یا میخواستند با برکنار شدن و از بین رفتن زندگی حرفه ای سومین جایگاهش رو ازش بگیرن و یا مشغول مهربونی های ظاهری بودند تا خودشون رو تو قلب  رئیس جدید جا کنند و جونگکوک واقعا توان و حوصله ای برای  تحمل کردن این رفتارهای متظاهرانه نداشت. 

با رسیدن به نزدیکی اتاق با دیدن یونگی که با حالت آشفته‌ای بیرون اتاق ایستاده بود و جونگکوک حدس میزد دلیلش بحث با جیمین سر موضوعی باشه که به تازگی ازش شنیده بود.  نفس عمیقی کشید و با قدم های بلندتری سمتش رفت و قبل از اینکه حرفی بزنه به پسر که روبروش ایستاد و سد راهش شد اخم کمرنگی کرد:

_ هنوز اینجایی؟ بهت گفتم که دارم میام. برو خونه یکم استراحت کن فردا اولین جلسه تجدیدنظر...

_ وایسا جونگکوک... به من گوش کن.

 یونگی با بغض سرخورده ای گفت و سعی کرد جونگکوک که با تعجب نگاهش میکرد رو سر جاش، دقیقا تو ده قدمی اون اتاق لعنتی که دکترا و حراست بیمارستان تلاش میکردند سرنخی از بیماری که کاملا ناپدید شده بود و هیچ اثری ازش نبود پیدا کنند نگه داره. 

چی باید میگفت ؟ چطور باید بهش راجع به اون فیلم های دوربین مداربسته بیمارستان که دزدیده شدن تهیونگ رو به تصویر کشیده بودند حرفی میزد و...

_ چی داری میگی؟ چیشده یونگی از سر راهم برو کنار.

یونگی محکمتر از قبل بازوی جونگکوک رو گرفت و با نفس عمیقی که همراه اولین کلمه از اون جمله لعنتی و نفرین شده ازاد شد، نگاهش رو تو فضای سرد و استرلیزه بیمارستان چرخوند و لب زد: 

 💍⃤ REPLᴀCE💍⃤      Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz