38.

2K 490 370
                                    

چیز تاریکی در چشمان لویی چرخید، اما بقیه ی اجزای صورتش اروم و رها و کمی قرمز بود.

لویی گفت:" فقط یک اهنگ." و دستش رو روی سینه اش گذاشت و چرخید و رفت.

هری با وسوسه اش برای دید زدن لویی جنگید. با خودش تکرار کرد؛ فقط یک اهنگ. این فقط به اندازه ی یک اهنگ طول می کشه.

هری مجبور شد چند بار دور خودش بچرخه تا میز نوشیدنی ها رو پیدا کنه. اون و لویی موقع رقص از محل اولیه اشون که وسط زمین رقص بود، به سمت در بزرگ اتاق رقص که به طرف راهروی سرد و تاریک باز شده بود، رفته بودند. ریسه های نوری اطراف اتاق باعث سرگیجه اش شده بود ودر حالی که میز مورد نظرش تمام مدت جلوی چشم هاش بود، همونجا توقف کرد و بالاخره چشمش به بطری های ابی افتاد که به دنبالشون می گشت.

هری در حالی که به طرف میز می رفت متوجه شد که بوی عطر لویی رو میده، این بو از پیراهن خودش بلند می شد و اطرافش رو پخش می کرد. به نظر می رسید عطر لویی دوباره به ارومی از زیر پوستش می خزه و بدون خستگی، احساس سرزندگی می کنه.

وقتی دستش به بطری اب رسید، آهی از سر اسودگی کشید و سعی کرد لیوان خنک رو به سینه اش بچسبونه تا داغی تنش رو یکم تسکین بده. و بعد برای خودش کمی اب ریخت و قلپی ازش نوشید. انقدر این کار رو تکرار کرد تا اتش درونش خاموش شد. این البته کمی هم اثرات شرابی که خورده بود رو کمتر کرد، چون دفعه ی بعدی که سرش رو بالا اورد تا اتاق رو ببینه همه چیز واضح تر و بدون چرخش به نظر می رسید. برق لوستر بزرگ، خوراکی هایی که در انتهای میز نوشیدنی ها بود، نوشیدنی جدیدی که گارسون روی میز گذاشت و جی- حالا واضح تر شده بودند.

وقتی هری، جوانا رو دید ناخوداگاه یک قدم به عقب برداشت. جی توی لباس ابی تیره اش خیلی زیبا به نظر می رسید و از زمانی که انه و رابین رو دیده بود، لبخندش از صورتش پاک نمی شد، اما وقتی سر تا پای هری رو نگاه می کرد، یک چیز سرد و خطرناکی توی طرز نگاهش بود.

و زمانی که هری به یاد اخرین دیدارشون افتاد کمی لرزید.

و بالاخره گفت:" جی." و اب دهان تلخش رو قورت داد. "سلام."

هری نمی دونست شکوندن سکوت بینشون کار خوبیه یا نه، اما جو بینشون خیلی سنگین و نفوذ ناپذیر بود و باعث احساس عذاب درون هری می شد.

جی گفت:" هری." کلمات درون دهانش طوری چرخید که انگار اون هم درگیر بوده تا هری رو تنها بذاره و بره و یا با کلماتش اون رو از هم بپاشونه. "نسبت به قبلا رقاص بهتری شدی."

هری اب دهانش رو قورت داد. ناگهان، یادش اومد بین اون همه ادمی که در حال نگاه کردن رقصیدنش با لویی بودند جی هم اونجا حضور داشت و تماشاشون می کرد. جی، هری رو دیده بود که کاملا و مطلقا توی لویی گمشده بود.

Got The Sunshine On My Shoulders [L.S](Persian Translation)Where stories live. Discover now