3.

2.8K 731 524
                                    

چپتر قبل رو به طرز وحشيانه اي فلاپ كردين:|

اين يكي رو فلاپ نكنين لطفا.

—————————

اون در حالی ایستاده بود که پاهاش از همدیگه باز مونده ، دستاش داخل جیبهاش فرو رفته بود و یه کلاه احمقانه روی سرش.
تابه حال از این صحنه ها فقط یک بار هری دیده ولی این اون چیزی نیست که هری متوجهش باشه.

لویی بزرگتر به نظر میرسه. خیلی بزرگتر. گوشه چشمانش خطوطی مثل پنجه کلاغه و دوایر تیره زیر چشمانش و لبهاش عصبی گونه مثل خطی باریک در امده و مثل یه گاو وحشی اماده به حمله ،به هری نگاه میکنه.

بدون اینکه منظوری داشته باشه، هری قدمی به عقب برداشت. شاید به خاطر شوک رخ به رخ شدن با چیزی بود که در گذشته پشت سرش گذاشته بود، شایدم به خاطر ترسی ناگهانی ای بود که توی سینه‌اش نشست، مثل یخ سرد.

به هر حال لویی متوجه شد و شونه هاش به خاطر ناراحتی از زیر هودی پایین افتادن.

خدایا، اون کوچیکه. کوچیکتر از زمانی که هری به یاد می اورد. گونه هاش تیز تر به چشم‌میان و خط فکش جوری به نظر میاد که انگار از سنگ ساخته شده.
اون قبلا خیلی نرم، خیلی خیلی نرمتر از چیزی که هست بود.

به خاطر خجالت همیشگیش، هری احساس کرد که در رشته های اشکش در حال سرازیر شدن بودن
اون مطمئنه که اون اشک ها به خاطر شوک بودن، شوکه از اینکه دیگه هیچ حسی به لویی نداره...
هرچیزی در کنار عصبی بودن و پشیمانی.
لویی در حالی که تکبر توی صورتش بود گفت: "امروز، لطفا"
هری صداش رو صاف کرد و گفت: "درسته"

بالا نیار، اون به خودش گفت، در ماشین رو مثل یه در محافظ بینشون گرفت.
جرئتش رو نداری که بالا بیاری، "ام من متاسفم"

خیلی ناشیانه به نظر میرسید، دردناک ریده بود.
لویی میتونست واضحانه بفهمه.

لویی ناباورانه ازش پرسید: "تو متاسفی؟"
لویی کاملا تحت تاثیر قرار نگرفته بود اگه قفسه سینه اش مکرر بلند نمیشد و فرو نمیرفت.(از شدت عصبانیت داره نفس میکشه، توصیف اونه)

هری قدمی به جلو برداشت و اونقدری نزدیک هست که ببینه؛ به اضافه هزاران چیز دیگه.

خیلی عجیب شبیه حسیه که دیروز موقع نگاه کردن به خونه داشت، ولی خیلی واضحه که نیاز نیست تمرکز کنه تا ببینه چیزایی که قبلا بوده دیگه نیست‌

Got The Sunshine On My Shoulders [L.S](Persian Translation)Where stories live. Discover now