با کلافگی از روی زمین بلند شد و از پله ها پایین رفت ،نیاز داشت کمی با خودش خلوت کنه و عصبانیتی که از حرف نزدن تهیونگ دوباره سراغش اومده بود رو کنترل کنه .
زندگی کردن زیر یه سقف با زنی که باعث و بانی تمام اتفاقات وحشتناک زندگیش بود به اندازه کافی ازارش میداد و قصد نداشت بخاطر از کوره در رفتنش تمام نقشه هاش بهم بریزه .
اون تا جایی که میتونست باید به نقش بازی کردن ادامه میداد تا زمانی که تک تک مدارکی که نیاز داشت رو پیدا میکرد....
چمدونش رو از ماشین بیرون اورد و خیره به ویلای روبروش و صدای بازی کردن میا در جواب خوش امد گویی خدمتکار سری تکون داد و همونجور که داخل میرفت پرسید :
_ همه اینجان ؟!
خدمتکار لبخندی زد و در رو برای مرد مقابلش باز کرد :
_بله همه هستن .
جیهوپ با پوزخندی داخل رفت و با دیدن یونگی که خیره بهش روی دومین پله مکث کرد و دست پسری که کنارش ایستاده بود رو گرفته بود ابرویی بالا انداخت و با شنیدن صدای میا همونجور که خم شد تا دختر دوست داشتنی مقابلش رو بغل کنه با صدایی که شنید سرش رو بلند کرد و خیره به چهره ای که بیش از حد دلتنگش بود اسمش رو اروم زیر لب زمزمه کرد :
_ تهیونگ ...
جیهوپ نگاهش رو با پوزخندی که حتی برای لحظه ای لب هاش رو رها نمیکردند از تهیونگ گرفت و به یونگی دوخت .
دست پسری که دور بازوش حلقه شده بود نشون از رابطه جدیدی میداد و انگار برای خیلی از اتفاقات به موقع رسیده بود . میا رو اروم روی زمین گذاشت و با نفس عمیقی داخل رفت و به جونگکوک که ابرویی از دیدنش بالا انداخت لبخندی زد و سمتش رفت .
تهیونگ بی توجه به مردی که از لحظه ورود باعث جو سنگینی تو فضای ویلا شده بود پشت میز نشست و فنجون قهوه اش رو به لب هاش نزدیک کرد ، بدن درد شدیدش از سرشب بی خوابش کرده بود و حالا تمام علائم سرماخوردگی رو به وضوح تو تنش میدید .
_ شی وو ؟!
با صدای یونگی سرش رو بلند کرد و با لبخند کمرنگی همونطور که دماغش رو بالا میکشید اروم سلام کرد .
_ بهتری ؟
یونگی گفت و روی صندلی روبروی تهیونگ نشست و تمام تلاشش رو برای نادیده گرفتن پسری که صدای خنده هاش مابین حرف های جونگکوک گم شده بود کرد ، اما کاملا غیر ممکن بود ، اون هیچوقت نمی تونست دلیل تک تک زخم های قلبش رو نادیده بگیره .
_ فکر کنم منتظر یه استقبال گرم از سمتت بود .
با صدای گرفته تهیونگ سرش رو بلند کرد و خیره به چشم های سرخش که نشون دهنده شدت سرماخوردگیش بودند اروم لب زد :
![](https://img.wattpad.com/cover/224990109-288-k517311.jpg)
ESTÁS LEYENDO
💍⃤ REPLᴀCE💍⃤
Romance( Completed ) «جایگزین» _ من مجبور بودم ...مجبور بودم اون خودکار لعنتی رو بین انگشتهام بگیرم و اون سند ازدواج رو امضا کنم ... من مجبور بودم که برای تک تک لحظه هایی که کنارت بودم بترسم ... حتی همین الان هم مجبورم ... مجبورم روبروت بشینم و تو چشمهات...
-part15-
Comenzar desde el principio