part25

3.1K 482 245
                                    

با رسیدن به پله ها ، هولی به جونگین داد و سعی کرد از خودش جداش کنه
+: هی کمرم شکست! چرا کوالا شدی اخه!!

جونگین دوباره خودش اویزون گردن سهون کرد: خوابم میاد چون

سهون مشت ارومی به شکمش زد: بخوابی؟ عمرا! تازه ۸ شبه

جونگین بیشتر وزنش روی سهون انداخت: نوچ..ببرم بالا

بالاخره با کلی غرغر تونست مرد برنزه که عجیب چسبنده شده بود رو به اتاق برسونه و روی تخت پرت کنه
+: هوووف.. یطوری اینجا بزرگه انگار استادیوم برنابئو (استادیوم رئال مادرید).. چخبره کمرم شکست

جونگین کفش هاش از پاش دراورد و بیشتر روی تخت رفت: وای! چقد غر میزنی یه امشب بذار من غر بزنم

سهون چپ چپ نگاش کرد: تو چته امشب؟

مرد برنزه داشت سعی میکرد خوابیده کت شلوارش دربیاره: میگم خستم..
با خسته شدن از تقلا کردن لگدی توی هوا پروند: این تخمی چرا درنمیاد..

سهون باخنده سمتش رفت و با تکیه دادن زانوش روی تخت مشغول کمک کردن به دراورن لباس های جونگین شد ، بالاخره با کلی تقلا شلوار هم از پاش دراومد و یه جایی وسط اتاق پرت شد
جونگین با دیدن نگاه سهون غر زد: نه اصلا فکرشم نکن!

سهون مشتی به بازوی جونگین زد: یعنی چی؟!

مرد با سختی زیادی به حالت نشسته دراومد: یعنی قرص خوردم و خیلی گیجم اصلا نمیتونم. باید بخوابم

بلند شد و بدون توجه به پسری که درحال غرغر کردن بود سمت حموم حرکت کرد: میای دوش بگیریم باهم؟

........

با باز کردن شیر و تماس آب ولرم با بدنش ، پیشونی اش به دیوار سنگی تکیه داد و اجازه داد اب ولرم کمی ریلکسش کنه
نمیدونست چند دقیقه گذشته بود که در کابین باز شد و همزمان با حجوم هوای سرد داخل اتاق حمام، دستای سردی دور کمرش حلقه شدن
مرد برنزه تکیه اش رو از دیوار برداشته و به بدن سرد پشت سرش داد: چرا انقد طولش دادی؟!

بوسه ای به شونه ی جونگین زد: لباسام تنگ بودن؟!

جونگین با خنده ای سمت پسر برگشت: باز چه نقشه ای کشیدی؟! سهون گفتم من..

حرفش با قرار گرفتن لب های پسر سردتر روی لب هاش قطع شد ، بیخیال حرف زدن شده و بوسه رو جواب داد
آبی که از دوش روی سرهاشون میریخت نفس کشیدن براشون سخت تر میکرد، و باعث شد زودتر از همیشه سهون از اون لب های شیرین جدا بشه
+: چرا تو وان نرفتی؟

مرد مشغول شستن موهاش بود و همونطور که اب و کف از سرش روی بدنش لیز میخورد لب زد: چون حال نداشتم.. سهون هر نقشه ای داری بذار بعد ازینکه یکم خوابیدم! اینطوری نه توان کردن دارم نه به هیچ وجه کرده شدن! متوجهی؟

chocolate and iceWhere stories live. Discover now