part 11

3.4K 421 29
                                    

چانیول تو اشپزخونه کوچیک ، به بکهیون چسبیده بود دیشب تونسته بودن سهونو بپیچن تا بهشون گیر نده و بیخیال قضیه بشه
بکهیون بدون صدا کردن سعی میکرد از خودش جداش کنه ولی چانیول مثه چسب چسبیده بود و دور نمیشد
بکهیون بالاخره دهنشو باز کرد و باصدایی که شبیه پچ پچ بود سعی کرد چانیولو دور کنه: چان! نکن..!

به در نگاه کرد: الان سهون خونس.. میخوای بگا بریم؟

چان ریز ریز خندید: سهون شدیدا از دیشب روی مود خوبیه!!

بوسه ای روی گردن بکهیون گذاشت: حتی حس میکنم دیوونه شده چون دیدم به سقف زل زده بود و نیشخند میزد پیش خودش!!

بوسه ی بعدی: باورت میشه؟اون ایس فیس اعظم نیشخند میزد برا خوش!!

اروم لب بکهیون بوسه سبکی گذاشت
بکهیون از جا پرید و با ملاقه ی تو دستش به پهلوی چانیول کوبید: د نکن!

یهو قیافش نگران شد: چان؟ نکنه مواد زده؟
میترسم برم بهش بگم غوغا به پا کنه! ولی خیلی مشکوکه زیادی مودش سرحاله!!!سهون اصولا یا مواد کشیده باشه اینطوری میشه یا یه نقشه ی پلید تو سرش باشه؟!

چانیول سعی کرد قهقه نزنه و دوباره لب بکهیون بوس کرد
بکهیون کلافه نیشگونی از چانیول گرفت: نکنننن!!!

حیف نمیتونست داد بزنه و یا حرکت سریعی کنه که صداش به گوش سهون برسه پس بی صدا داشت تقلا میکرد چانیول ولش کنه
چانیول: خوب میخوام از مود خوب سهون استفاده کنم و باهاش حرف بزنم!

بکهیون یهو وا رفت: سهون منو میکشه!

چانیول: نه عزیزم از خودمون چیزی نمیگم که.. فعلا بحث سئول اوردنتونه!

بکهیون کمی از حالت وا رفتگی دراومد و قیافش نگران شد: اگه قبول نکنه؟

چانیول بوسه ای روی گونه ی بکهیون کاشت: میکنه.. اصلا نگران نباش هنوز منو نشناختی؟! و چشمکی زد

بکهیون خنده ی بی صدایی کرد، لب چان که روی لبش قرار گرفت خندشو خفه کرد
چانیول هنوز کامل از لبای بکهیون جدا نشده بود که صدای باز شدن در کشویی اشپزخونه به گوش رسید و باعث شد چان از جا بپره و جوری با سرعت برگرده که سرش کوبیده شه تو یخچال و اه از نهادش بلند شه، لعنت به این اشپزخونه ی کوچیک تخمی!!
بکهیون با تن یخ کرده مشغول هم زدن سوپ شد
سهون با تعجب به منظره جلوش نگا میکرد: چتونه؟
چانیول سرشو میمالید باحالت استرسی پرسید: چمونه؟

سهون رو به بکهیون: بک؟ دقیقا به چه دلیل نفرین شده ای ملاقه رو برعکس گرفتی و داری با تهش سوپو هم میزنی؟

بکهیون به خودش اومد، جیزز کرایست(یا عیسی مسیح) بله! ملاقه رو سروته گرفته! و داره با ته ملاقه سوپو هم میزنه!!! دقیقا الان باید چیکار میکرد تا توسط سهون به ۶۵ روش افریقایی به فاک نره؟ سعی کرد بکهیونِ پررو درونش رو ازاد کنه و محض رضای خداهم که شده به بوسه چند لحظه قبل و ضربان قلب شدیدش که اثر هیجان ورود یهویی سهون بود توجه نکنه!از دستورالعمل همیشگی اش که میگفت "بهترین دفاع حملس" سعی کرد استفاده کنه پس با عادی ترین لحنی که میتونست نشون بده گفت: به تو چه؟ دوست دارم!

chocolate and iceDonde viven las historias. Descúbrelo ahora