part4

3.8K 498 66
                                    

چانیول به سوهو که رو به روش نشسته بود نگاهی انداخت:" الان اینجا چی میگی؟ "

سوهو شونه ای انداخت بالا: "اینجام که در نری و بشینی پای کارات "

چانیول چشم غره ای بهش رفت: "من جایی نمیرم پاشو از جلوم برو اعصاب ندارم "

سوهو نوچی گفت: "نمیشه.. پدرت گفته ، چند وقته رفتی خونه خودت و عمارت اصلی نرفتی عصبانیه دنبال آتوئه بگات بده.. پس پسر خوبی باش!! "

چان نفسشو فوت کرد: "عجب گیری افتادیما.. "

به برگه های روی میز نگا کرد، طبق گفته ی سهون بخش بازرگانی داشت کارای عجیبی میکرد که دقیقا حتی یادش نبود سهون چیا گفته ولی یادش بود که سهون بهش گفته بود حواسش به بخش بازرگانی شرکت باشه، هر مشکلی هست ازونجاس! بعد از اون قضیه ی اختلاس مالی که سهون رو کرده بود و چان دراصل امتیازشو گرفته بود هنوز هم یه سری رفتارای عجیب داشت، و عجیب تر این بود که پدرش خیلی پیگیر نبود و حتی از جونگینم که پرسید ، بهش گفته بود تو بخشی که مسئول اصلیش جونگین و پدره دخالت نکنه..گیج شده بود اگه پدر مسئول اصلی بود که دلیلی نداشت از شرکت خودش بخواد اختلاس کنه؟
پوفی کرد و موهاشو بهم ریخت: "آیش.. مزخرف های بی خاصیت..!! "

و برگه هارو هل داد کنار و سرشو کوبوند به میز
داشت غر غر میکرد که موبایلش زنگ خورد، با یه چشم باز موبایلو نگا کرد که یهو از جا پرید و با نیش باز گوشیو جواب داد: "جانم جذاب جان؟ "

..
چانیول از صندلی پرید: "چی شده؟ "
..
داد زد: "سهون؟ سهون چی میگی؟ هی.."
گوشیو نگا کرد که تماس قطع شده رو نشون میداد فوشی داد کلید و کتش رو برداشت و پرید از اتاق بره بیرون که سوهو راهش بست: "کجا؟ "

چان با جدیتی که کمتر از خودش نشون میداد سوهو رو هل داد کنار: "دوستم به کمکم نیاز داره.. بکش کنار! "

و با سرعت سمت اسانسور شیرجه رفت
.........
................

دلش مثه سیر و سرکه میجوشید یعنی چی شده بود؟ چرا انقد این سهون زندگیش پیچیده بود؟ چرا از کاراش سر درنمیورد؟ پوفی کشید و چراغ قرمز رو رد کرد، خداروشکر که دانشگا سئول رو میشناخت اما کجا باید بکهیونو پیدا میکرد؟ گوشیشو برداشت و بهش زنگ زد
جواب نداد ، با استرس رو فرمون ضرب گرفته بود: "توروخدا سالم باش..توروخدا.. "

و پاشو رو گاز فشار داد
جلو دانشگا زد رو ترمز و سریع پیاده شد ، بی توجه به حرف پارکبان که میگفت نباید اینجا نگه داره سمت داخل دانشگا دوید ، هی بکهیونو میگرفت ولی بکهیون جواب نمیداد با عصبانیت سمت نگهبانی رفت: "دانشکده پزشکی کجاس؟ "

پیرمرد به پشت سرش اشاره کرد: "اون ساختمون سفید اون ته! "

چان به سمت دانشکده پزشکی شلیک شد ، وقتی رسید نفس نفس میزد و دور و برو نگا میکرد و بین دانشجوا دنبال بکهیون میگشت فاک تو این جمعیت چطوری پیداش میکرد؟
همینطوری داشت با چشم میگشت که دید چندتا پسر قدبلند جلوی یه پسر ظریف وایسادن و دارن حرف میزنن و هرزگاهی یکیشون تنه ای به پسر میزنه ، سمتشون رفت که دید بله ، بکهیون جلوشون وایساده داره ادامسشو باد میکنه و باهاشون حرف میزنه، قیافه ی پسرا یطوری بود انگار دارن مسخره میکنن اما بکهیون قیافش به تخمم ترین فیس دنیا بود، اگه شرایط اینطوری نبود و از شدت نگرانی قلب چان تو حلقش نبود ، قطعا برای این خونسردی و کول بودن بکهیون میمرد!! سریع وارد حلقه شد و مچ بکهیونو گرفت: "چرا گوشیتو جواب نمیدی؟"

chocolate and iceWhere stories live. Discover now