part32

2.5K 492 130
                                    

Baekhyun P.O.V

زیر ماهی تابه که سس الفردو توش درست کرده بودم خاموش کردم.
خب امیدوارم که ته او از پاستا خوشش بیاد، چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسید برای درست کردن که ممکن باشه دوست داشته باشه.
ناخونک کوچیکی زدم و با اطمینان از خوب بودن مزه‌اش سمت هال راه افتادم.
اولین چیزی که دیدم ، پرت کردن یه تکه از لگوی ابی رنگ از دست ته او به سمت چانیول بود
ته او غر زد: نخیرم، این جاش اینجا نیست!

چانیول پوفی کرد: انقد حرف نزن بچه! من بیشتر میدونم یا تو؟

لب های درشتش به سمت پایین جمع شدن
-: نِنیخوام اصن.

صداش بغض داشت، اون فقط داشت بهونه گیری میکرد و چانیول خنگ متوجه نمیشد،
سمتش رفتم، با دیدنم بلندشد و توی بغلم پرید، صورتش رو تو سینم قایم کرد.
میدونستم که دلش مامان باباش رو میخواد؛ لپ تپلش رو بوس کردم.
+: شام زودی حاضر میشه!فکر کنم همه گشنه باشیم.

به چانیول چشم غره ای رفتم، با حالت گیجی دستاش به معنای 'من کاریش نکردم' تکون داد
احمق ،
خندم گرفت،
ته او خودش بیشتر به بغلم مالید، بوی شکلات و شامپو بچه میداد و اونقد نرم بود که دلم میخواست توی بغلم لهش کنم.
روی زمین گذاشتمش و پازلی که خریده بودیم جلوش گذاشتم، این آسون تر از لگو بود
-: اینو درست کنی شام حاضره!میتونی خودت تنهایی؟

به معنای اره سری تکون داد و حواسش پرت قطعات رنگی رنگی پازل شد
سمت اشپزخونه رفتم
خداروشکر چانیول متوجه ی اشاره ی سرم موقع حرف زدن با ته او شده بود و پشت سرم وارد شد
نوشابه هارو دستش دادم تا روی میز بذاره
-: زنگ بزن جونگین هیونگ ببین کجاس! اون دلش تنگ گرفته که اینطوری میکنه.

چانیول نگاهی به پسرکوچولو توی لباس راحتی یه سره سفید با طرح های دایناسور سبز رنگش، انداخت.
+: زنگ زدم، جواب نمیده. و حدس بزن چی؟ سه رین هم پیام داد که امشب نمیتونه برگرده و قراره فرداهم نباشه میخوان از همونجا برن جه جو انگار!

عصبانی شدم
-: یعنی چی؟ اون دلش تنگ شده!برای همین بداخلاقی میکنه. من دوست دارم پیش ما بمونه ولی فکر نکنم خودش بتونه اصلا.

چانیول متقابلا عصبی بنظرمیومد اما فقط دستی لای موهاش کشید و بعد از چند ثانیه نگاه کردن به حرکات پسربچه که سعی داشت با چرخوندن قطعه ی پازل بنفش رنگ جای درست پازل رو پیدا کنه، لب زد
+: حق باتوئه.. اون دوتا احمق..

نفسش رو فوت کرد تا به برادرش توهین نکنه، ندیده بودم تاحالا به جونگین چیزی بگه و نسبت دادن احمق بهش نشون میداد خیلی از دستش عصبانیه.
+: قبلا پیش نیومده بود که هردو باهم تنهاش بذارن برای همینه که ته او اینطوری میکنه، عادت نداره.

عصبی پا روی زمین کوبیدم، سهون هم جواب نمیداد و من نمیخواستم به این احتمال که جونگین هیونگ بچه‌اش رو داره بخاطر سهون نادیده میگیره فکر کنم،
بالاخره همه ی اینا حدس بود و من هیچ چیزی برای اثباتش نداشتم، جز اینکه فقط یه بوسه ازشون دیده بودم که هیچ چیزی رو اثبات نمیکرد، میکرد؟
گوشه ی ناخنمو با دندون کندم، که با صدای ته او هردو از جا پریدیم.

chocolate and iceWhere stories live. Discover now