- اون بدبختِ عاشقم... میتونه با یه سفر به یکی از صدتا کشورایی که هر بار میره درد عشق مردهاش رو فراموش کنه...
- همه چیز پوله؟
نگاهشو سمت جیمین برگردوند و با سردترین لحن ممکن لب زد:
- برای احمقی مثلِ تو که بهخاطر بیپولی نتونسته دانشگاه بره... نتونسته حتی دوچرخهاش رو عوض کنه، نه همه چیز پول نیست.
جیمین با اخم قدمی تو اتاق زد و چشمهاشو با کلافگی بست. چطور میتونست اجازه بده تهیونگ تا این حد به خودش آسیب بزنه. از چشمهای عاشق پسری که تو این مدت لحظهای نگاهش رو از تهیونگ نگرفته بود میترسید.
خیلی میترسید.
اگه میفهمید... اگه متوجه میشد که تهیونگ همون شیوویی که عاشقشه نیست... اگه میفهمید که تمام این مدت تهیونگ نقش عشق مردهاش رو براش بازی کرده و اون بدون اینکه فرصت کنه برای عشقش سوگواری کنه به بازی گرفته شده... چقدر میتونست برای تهیونگ خطرناک باشه...؟
چقدر میتونست تهیونگ رو بشکنه تا قلب شکستهی خودش رو ترمیم کنه؟
زهر این عشق چقدر میتونست تهیونگ رو مسموم کنه و تو تمام شاهرگهای زندگیش نفوذ کنه؟
اگه فقط جونگکوک میفهمید اگه...
- جیمین؟
سمت تهیونگ برگشت و سری تکون داد:
- چیه؟
- کمکم کن لباس بپوشم میخوام برم بیمارستان پیش مامان.
جیمین اخمی کرد و با مخالفت قلبیش سمت کمد لباسهاش رفت و با برداشتن شلوار و بافت یقه گپی که از نشون دادن کیس مارکهای کبود شدهاش روی گردنش جلوگیری میکرد سمت تهیونگ رفت و لباسها رو سمتش گرفت.
به سختی روی تخت نشست و به جیمین که جلوی پاهاش روی زمین نشسته بود اجازه داد شلوارش رو تنش کنه.
- خیلی اذیتت کرد؟
تهیونگ چشمهای بستهاش رو روی هم فشار داد و دو تا دستاشو عقب برد و به تخت تکیه داد. با صدای بیحوصلهای جواب داد:
- نه.
متوجهِ رد دروغ بین کلمهی دو حرفیِ دوست بچگیش شده بود... لبخند تلخی زد و برای عوض کردن جو بینشون همونجور که شلوار رو بالا میکشید ضربهی آرومی به رون تهیونگ زد تا کمی خودش رو بلند کنه و شلوار رو تا پایین شکمش بالا بکشه.
به تهیونگ که داشت زیپ شلوارش رو بالا میکشید نگاه دیگهای کرد و با صدای آرومی زمزمه کرد:
- واسه همین بود که بهت گفتم به سونبه فکر کن و یهو جواب منفی نده بهش.
تهیونگ پوزخند صداداری زد و همونجور که یقه گپ طوسیش رو روی گردنش مرتب میکرد و از بوی خوب و عطر خاص لباسها لذت میبرد با خنده جواب داد:
BẠN ĐANG ĐỌC
💍⃤ REPLᴀCE💍⃤
Lãng mạn( Completed ) «جایگزین» _ من مجبور بودم ...مجبور بودم اون خودکار لعنتی رو بین انگشتهام بگیرم و اون سند ازدواج رو امضا کنم ... من مجبور بودم که برای تک تک لحظه هایی که کنارت بودم بترسم ... حتی همین الان هم مجبورم ... مجبورم روبروت بشینم و تو چشمهات...
-part 5-
Bắt đầu từ đầu