این می تونه خوب هم باشه— یعنی خیلی بد نباشه. هری استایلز، هنرمند و پاپ استار معروف، کسی که آهنگ هاش پلاتین گرفته و سه تا جایزه بریت برده، بعد از اینکه نهارش رو ول کرده، اومده تو یه دستشویی عمومی و به بدبختی هاش زندگیش فکر می کنه.

و یه جایی، بیرون دستشویی توی پارک، مارکوس و لویی کنار هم روی یک میز نشسته ان. تنهایی! چون آنه و رابین گرسنه نبودن و هری بی خایه تر از این حرف ها بود که پیششون بشینه.

هری دوباره رو به بازتاب چهره اش در آینده گفت:"من قراره بمیرم." صدای باز شدن در دستشویی کناری اومد و مردی که چند لحظه ی پیش سرفه کردن بود، از اتاقک دستشویی خارج شد.

فضای دست شویی سرد بود. خیلی سرد نبود اما سرما به قدری بود که هری رو هوشیار نگه داره. هری خم شد و با بی حالی، گونه اش رو روی سنگ مرمر روشویی گذاشت.

هری واقعا با خودش کنار اومده بود که هر جوری شده، این ماجرا رو همین امروز جمع می کنه اما از هون لحظه ی اولی که دست تو دست مارکوس وارد زمین گلف شد و لویی رو دید که اونجا ایستاده، همه چیز خراب شد.

هری فکر می کرد اگه سعی کنه لویی رو نادیده بگیره همه چیز خوب پیش میره اما با به یاد آوردن حرف های قدیمی لو، غرغر هاش و سخنرانی های که در رابطه با اینکه هری گلف رو دوست داره سر می داد، قابل نادیده گرفتن نبود.

لویی از گلف متنفره. حداقل قبلا متنفر بود و هری مطمئن بود این وضعیت تغییری نکرده... ولی رابین لویی رو دعوت کرده بود و لویی به خاطر احترامی که برای رابین قائل بود، بر سر اجبار، دعوتش رو قبول کرد.

و نتونست بگه "نه."

ولی نکته اینه که هری رسما داره می میره. یه تیکه پرتقال کل روز تو گلوش گیر کرده، دیدن لویی و مارکوس کنار هم دیگه سرش رو درد میاره و همچنین نگاه ها مثل خنجر داره هری رو پاره پاره می کنه. فقط آنه به هری لبخند زد و دستش رو روی شونه اش گذاشت.

هری لیاقت این ها رو داره. لیاقت تمام این رفتار ها و اضطراب ها رو داره.

دستش رو بالا میاره، نگاهی به ساعتش می اندازه و یک دفعه باز هم احساس مریضی در وجودش زبانه می کشه. تقریبا ده دقیقه است که در دستشوییه. نه. نمی تونه اجازه بده لویی یک بار دیگه زندگیش رو خراب کنه.

هری نفس عمیقی می کشه و آب رو با دست روی صورتش می پاشه. افکارش رو نو می کنه و دستمال کاغذی رو روی صورتش می کشه تا خشک بشه. وقتی می خواست در دستشویی رو باز کنه و از اونجا خارج بشه، در به طرز عجیبی سنگین بود... انگار هری می خواست سنگین باشه... سنگین باشه تا بتونه جلوی مرد رو بگیره.

Got The Sunshine On My Shoulders [L.S](Persian Translation)Where stories live. Discover now