#55

6.7K 582 268
                                    

د ا ن هری

وارد کلاس شدیم اکثرا اعضا رسیده بودن خانم گیلبرت مربی کلاس به سمتم اومد و درمورد حالم پرسید اون زیاد به من توجه میکنه شاید چون تنها مرد باردار کلاسش هستم.ما مثل همیشه روی توپهای مخصوصمون نشستیم درحالیکه امیلی پشت من وایستاده بود تا مواظبم باشه.

خانم گیلبرت بعد از چند دقیقه گفت که میخواد یه کلیپ از زایمان طبیعی یه خانم برامون پخش کنه.وای خدا من واقعا استرس دارم به امیلی گفتم"امی من نمیخوام اونو ببینم"
-وای هری خواهش میکنم.باید اینو ببینی تا یاد بگیری.تو اینقد ضعیف و کم خون هستی که تحمل سزارین شدن رو نداری

پس باید طبیعی زایمان کنی حداقل نگاه کن تا یاد بگیری.و در ضمن یادت نره لویی اجازه نمیده تو رو جراحی کنن."
درسته.لویی فوبیای عجیبی نسبت به اتاق عمل داره و بعد از اینکه دکتر واتسون گفت میتونه منو سزارین کنه.گفت هرگز اجازه اینکارو نمیده.و خب طبق قانون اونا حق ندارن منو بدون اجازه لویی به اتاق عمل ببرن.

کلیپ پخش شد و اون موقع بود که من به عمق فاجعه پی بردم.زن تو کلیپ دایم درحال جیغ کشیدن بودن پاهاش رو روی رکابهایی بالای تخت مخصوص زایمان گذاشته بودن و اون بیچاره با تمام وجودش درحال زور زدن بود.احساس میکردم میخوام بالا بیارم وقتی دیدم چجوری سر بچه از واژنش خارج شد.این ترسناکترین چیزیه که دیدم.

امیلی متوجه حالم شد و گفت"هری چی شدی؟ چرا رنگت اینقد پریده؟"
خانم گیلبرت به طرفمون اومد و گفت" اوه مشکلی نیست هری تو فقط ترسیدی.این نرماله.بیا اینجا یه چیزی بهت بدم بخوری."

اون منو خارج از کلاس برد و بهم یه ابمیوه داد.چیزی که امیلی مجبورم کرد تو حاملگی شروع به خوردنش کنم.کم کم حالم بهتر شد و به کلاس برگشتم همه روی زمین دراز کشیده بودن و حالت زایمان به خودشون گرفته بودن این حال منو بدتر میکنه.

امیلی اشاره کرد و من کنارش روی زمین دراز کشیدم خانم گیلبرت بهم توضیح داد که باید چه حالتی به خودم بگیرم اون اروم گفت
"خب هری پاهاتو جمع کن تو سینه ت و از هم باز نگهشون دار.خیلی اسونه همون حالتی که برای سکس با همسرت به خودت میگیری فقط قرار نیست پاهات رو زیاد بالا بیاری تا اینجا کافیه."
مطمئنم رنگ صورتم کاملا قرمز شده.لعنت به تو لویی.هرلحظه بیشتر اعصابم بخاطر لویی خرد میشد.

ما یه کم تمرین کردیم.خانم گیلبرت توضیح داد"خب دوستان الان همه ی شما هفته های اخر بارداریتون رو میگذرونین.توصیه میکنم از 2هفته دیگه بصورت منظم با همسرتون سکس داشته باشین تا واژنتون برای زایمان اماده باشه.

یادتون باشه زایمان برای اونایی که دفعه اولشونه باردار میشن یه کم طولانیتره یعنی تقریبا 8-12ساعت درد میکشین و بعد راحت میشین درصورتی که برای بقیه کمتره.پس از تکنیکهای تنفس عمیق که امروز یاد گرفتین موقع درد کشیدنتون استفاده کنین."
اون توضیح میداد و من هرلحظه بیشتر میترسیدم و به لویی تو دلم فحش میدادم.

بعد از تموم شدن کلاس ایان ما رو به خونه برگردوند.امیلی منو به اتاقم برد و برگشت تا برام یه چیزی بیاره بخورم.اون روی رژیم غذایی من خیلی حساسه.لباس بلندم رو دراوردم و لخت شدم تا یه لباس دیگه رو بپوشم.داشتم با عصبانیت به کارای لویی فکر میکردم و اینکه اون منو مجبور میکنه تا بچه هام رو طبیعی بدنیا بیارم که یه دفعه دست گرم لویی رو دور بدنم حس کردم.

اون سرش رو از پشت توی گردنم فرو برد و زیر گوشم گفت "حالت چطوره هز؟"
-بچه هات خوبن نگران نباش.
+خودت چی؟
-اوه لویی وانمود نکن که برات مهمه.چون باورم نمیشه.
+چرا باورت نمیشه؟
-لعنتی من امروز کلیپ زایمان طبیعی رو دیدم.اون وحشتناک بود.اگر حال من برات مهم بود اجازه میدادی منو جراحی کنن. من نمیخوام دوباره پاره بشم

+ما قبلا درمورد این حرف زدیم هری.بحث نکن
تو یه لحظه انگار هورمونام به هم ریختن.عصبانیت شدیدی حس میکردم بدون اینکه فکر کنم یا واقعا منظوری داشته باشم داد زدم"ازت متنفرم لعنتی حروم زاده.از تو و این بچه های حروم زاده ت که تو شکمم هستن.و قراره تا حد مرگ باعث دردم بشن.کاش روز اول اینا رو سقط کرده بودم تا کار به اینجا نرسه اونوقت میتونستم زودتر از کنارت فرار کنم"

چشمای لویی گشاد شدن.و صورتش از عصبانیت سرخ شد.میدونستم رو بحث سقط کردن دوقلوها و رفتن بعد از تموم شدن قرارداد حساسه و باعث عصبانیتش میشه اما اون لحظه نمیدونم چرا دوباره گفتمش.سریع خواستم حرفم رو پس بگیرم اما دیگه دیر شده بود.میتونستم لویی وحشی چند ماه پیش رو دوباره جلوم ببینم!!!

Force And Hate(L.S/BDSM)Where stories live. Discover now