#46

6.6K 597 204
                                    

د ا ن هری

بعد از ناهار لوتی به اتاقم اومد روی تخت نشست و درحالیکه با علاقه دستش رو روی شکمم میکشید گفت "هری میدونم که شرایط تو خیلی خاصه اما باور کن بد نیست.خیلی از زنا هم هستن که نمیتونن حامله بشن و تو خیلی خوش شانس بودی که قراره حسی رو تجربه کنی که کمتر مردی تجربه میکنه.

به حرفای امروزم فکر کن لویی دوستت داره من مطمئنم.خواهشا دیگه به سقط کردنشون فک نکن.این کوچولوها 7ماه دیگه بدنیا میان و خب اون قرارداد مسخره هم همون موقع تموم میشه و مطمئن باش لویی اصلا نمیزاره تو بری."

سرم رو تکون دادم.اینا بچه های لویی هستن اما واقعیت اینه که گناهی ندارن!اونا هم حق زندگی دارن.
-الان میخوای چکار کنی؟
تصمیمم رو گرفتم!
+نگهشون میدارم اما بعد از بدنیا اومدنشون میرم.

مهمونی شب برای من خیلی خسته کننده بود هرچند لویی و لوتی بشدت خوشحال بودن و سعی میکردن به همه خوش بگذره.مشخصه که لوتی به برادرش گفته من دیگه قصد سقط کردن بچه هاش رو ندارم.

ارنست و دوریس طبق معمول دوست داشتن تا کنار من بشینن و گوشهام رو ناز کنن اما من جدا حال نداشتم.لوتی درحالی که اونا رو از من دور میکرد تا به بهانه خوردن بستنی به اشپزخونه برن چشمکی بهم زد.

موقع شام بین لویی و جوانا نشستم و با اینکه مطمئن بودم نمیتونم چیزی بخورم برای خودم گوشت کباب شده برداشتم و خودمو سرگرم نشون دادم تا لویی بهم گیر نده.جوانا سریع متوجه شد و گفت" تو امشب حالت خوب نیست هری.مشکل چیه؟ خیلی رنگ پریده هستی.شام رو دوست نداری؟"

-اوه نه همه چیز عالیه فقط من زیاد اشتها ندارم
+شاید داری مریض میشی هری.لوتی میتونه بعد از شام معاینه ت کنه تا ببینه مشکلت چیه؟شاید...
لوتی درحالی که لبخندش رو نمیتونست کنترل کنه بین صحبت مادرش گفت "نه مامان هری مشکلی نداره اون فقط حامله ست."

جوانا که انگار حرف لوتی رو نشنیده بود ادامه داد"اره شاید انفلوانزا گرفته باشی هری اخه الان...چی؟؟؟ تو چی گفتی لوتی؟"
لوتی که حالا درحال خندیدن بود گفت "هری از لویی حامله شده!!!تو داری مادربزرگ میشی."
همه مات به من نگاه میکردن و هیچکس چیزی نمیگفت اولین نفر نایل بود که خندید و گفت "اوه شوخی خنده داری بود لوتی."

لویی یه تیکه کوچک نون به سمت نایل پرت کرد وگفت" اون شوخی نمیکنه بلوندی.من دارم پدر میشم!"
دن(پدر دوریس و ارنست)که بالای میز نشسته بود به سمت لویی خم شد و پرسید" تو داری واقعا پدر میشی؟"
-البته.اونا 2قلو هستن و 7ماه دیگه بدنیا میان
جوانا درحالی که از خوشحالی ذوق کرده بود منو محکم بغل کرد و به خودش فشرد.

بقیه هم شروع به تبریک گفتن به لویی و خندیدن کردن.نایل و لیام همزمان مشتاشون رو به مشت لویی زدن که حتی یک لحظه هم خنده از صورتش پاک نمیشد.جوانا دوباره مقداری گوشت داخل بشقاب من گذاشت و گفت" باید حسابی به خودت برسی هری بخور."

-اما من نمیتونم ویار شدیدی دارم
+میدونم هری تو داری با کسی حرف میزنی که 5بار حامله شده .سعی کن بخوریش.
به زور دهنم رو باز کردم و یه تیکه گوشت خوردم.نفس عمیقی کشیدم و قورتش دادم لبخندی زد و گفت" حالا خوب شد سعی کن تا جایی که میتونی بخوری.بنظر خیلی ضعیف شدی."

تلفن لوتی زنگ خورد و اون رفت تا جواب بده.شام بدون اینکه من بالا بیارم تموم شد و همه به اتاق پذیرایی رفتیم و نشستیم.دوریس  درحالی که روی پای مادرش مینشست گفت "مامی فیزی میگه من دارم عمه میشم یعنی چی؟"

ارنست قبل از اون جوانا جواب بده گفت" اره مامی فیزی میگه یه بچه تو شکم هری هست."
دوریس 2تا از انگشتاش رو بالا اورد و گفت" 2تا بچه"

.همه خندیدن جوانا موهای دوریس رو ناز کرد وگفت" خب یعنی داداش لویی قراره بچه دار بشه و تو میشی عمه ی اون کوچولوها."

ارنست لباش رو بیرون داد و گفت "پس من چی؟ منم میخوام عمه بشم."
همه خندیدن و لویی گفت "نه ارنست تو قراره عمو بشی."
ارنست جیغی از خوشحالی زد و پرید تا روی پای لویی بشینه.

دوریس دوباره سوال کرد "یعنی هری هم مثل خانم جکسون که شکمش بزرگه و سوزان میگه قراره بچه دار بشه شکمش بزرگ میشه؟"
جوانا با لبخند گفت "اره عزیزم."
دوریس اخم کرد و از من پرسید" تو چجوری بچه های داداش لویی رو خوردی که الان تو شکمت هستن؟"
لعنت به بچه ها که همیشه سوالاشون باعث خجالت میشه.

لوتی که تازه وارد اتاق شده بود گفت" بس کن دوریس هری رو اذیت نکن.وقتی بزرگ بشی و بری مدرسه خودت میفهمی."
دوریس اخمی کرد و دست ارنست رو کشید تا برای بازی به حیاط برن.

بعد از اون جوانا درمورد تجربیاتش از حاملگیاش گفت اون 2تا از حاملگیهاش رو 2قلو حامله بوده و بهتر از هرکسی حال منو درک میکنه.

لویی درحالیکه لیوان مشروبش رو به دست داشت مشغول صحبت با نایل بود و حسابی ذوق زده بنظر میرسید.لیام هم که دست زین رو گرفته بود به حیاط پشت عمارت رفتن.
به نظر به همه خوش میگذره.

Force And Hate(L.S/BDSM)Where stories live. Discover now