#11

8.5K 674 204
                                    

لبخند زورکی زدم و چیزی نگفتم خودم رو با سودا سرگرم نشون دادم.اون گفت "خب تو هم لویی تاملینسون هستی.کسی که دخترا و پسرای زیادی رو تو تخت زیرش داشته."
اخمی کردم و پرسیدم "منظورت چیه؟"

سری تکون داد و گفت
"داشتم با خودم فک میکردم تواناییت درچه حدیه؟ یعنی هرشب میتونی چند بار ارضا بشی؟ چون مطمئنم تو برده های زیادی برای به فاک دادن داری لو درسته؟"
از لحنی که صدام زد خوشم نیومد با این حال گفتم
" این چه ربطی به تو داره؟ نکنه میخوای زیر من رکورد گینس رو بزنی؟"

خنده ی زشتی کرد و گفت
" نه نه اما اگر تو دوست داشته باشی یه شب فراموش نشدنی رو تجربه کنی میتونم کمکت کنم."
و بعد دستش رو داخل کیف کوچکش برد و 2تا ظرف شیشه ای بیرون اورد.قبل از اینکه سوالی بکنم به یکی از بطری ها اشاره کرد و توضیح داد
" این یه محرک جنسیه خیلی قویه.اونقدر قوی که میتونی تا ساعتها بدون خستگی اون برده های هرزه ت رو به فاک بدی و ارضا بشی و دوباره و دوباره تکرارش کنی

.و این یکی بطری محرکی داره که برای برده هاست اونا این رو میخوردن و بعد برای به فاک رفتن التماست میکنن!"
چشمام بعد از شنیدن حرفاش برقی زدن!این عالیه.دستم رو جلو بردم و هردو تا بطری رو ازش گرفتم بهشون نگاه کردم.

اون ادامه داد
" برای هر ساعت 1قطره کافیه.و هر بطری 5 سی سی هست که میشه 125 قطره یعنی درواقع 125 ساعته دیوانه کننده.اونا رو باید حداقل نیم ساعت قبل از برنامه ت استفاده کنی و بعد بوووم!دنیا مال توعه.خب نظرت چیه اقای تاملینسون؟"

به چشمای هرزه ش نگاه کردم و گفتم" هردوتاشو میخوام.چقد میگیری؟"
با شیطنت نگاهم کرد و گفت
"هر کدوم 500تا.البته اگر قول بدی امشب منو به تختت ببری یکی رو بعنوان هدیه بهت میدم."
وبعد چشمکی زد که حالم رو بدتر کرد دستم رو داخل کیف پولم بردم و دوتا 500 دلاری ازش دراوردم و روی میز جلوش پرت کردم.(من خودم از خنده و ذوق اینجا غش کردم)

با دیدن اون اسکناسها اخماش تو هم رفت اما چیزی نگفت پول رو برداشت و پیش دوست پسر پیرش برگشت.به بطری های تو دستم نگاه کردم و با تصور تاثیری که ایجاد میکردن پوزخندی زدم.اونا رو تو جیب کتم گذاشتم و بعد از خداحافظی از بقیه به طرف خونه راه افتادم.

وقتی وارد عمارت شدم ساعت 6بود.زین رو دیدم که روی یکی از مبلا خواب بود.پس به اتاق ایان رفتم اون روی تختش مشغول کتاب خوندن بود و با دیدن من سریع از جاش بلند شد و ایستاد و گفت" اوه لویی تو اومدی.چقد دیر برگشتی"

بدون اینکه جوابش رو بدم پرسیدم
"هری امروز صبح اومد پیشت؟ کاری رو باید برات انجام میداد."
پوزخندی زد و گفت
" اووه اره اومد و اون عااااالی بود عالیییییی.خیلی ممنونم که این فرصتو به من دادی که بفهمم چه دهن هرزه ی داغی داره!"
لبخندی زدم و سرم رو تکون دادم و از در بیرون رفتم.

در اتاق هری بسته بود ولی من بدون در زدن وارد شدم.اون روی تخت خوابیده بود و دقیقا حالت جنینی به خودش گرفته بود جلو رفتم تا دقیقتر ببینمش.قلاده دور گردنش و موهای بلندش که روی تخت پخش شده بودن پلکای پف کرده اش و لبای صورتیش که نیمه باز بودن همه ی اینا دیوونم میکردن.

چقد دلم میخواد همین الان به فاکش بدم ولی نه من فعلا دلم میخواد یه کم باهاش بازی کنم.نقطه ضعفاش رو یکی یکی پیدا میکنم و سعی میکنم بشکنمش.اون از ساک زدن برای مردا بدش میاد پس من مجبورش میکنم هر شب درحالی بخوابه که دیک من تا ته تو حلقشه.

اون از قورت دادن کام من بدش میاد پس مجبوره که همیشه اون رو تا قطره اخر بخوره تا زمانی که دیگه اون حالت چندش رو روی صورتش نبینم.و مطمئن میشم اینقد این کارو ادامه بدم تا یه شب بتونم با افتخار به نایل و لیام نشون بدم که چقد عالی ساک میزنه.

دستم رو به طرفش بردم و تکونش دادم اروم چشماش رو باز کرد و بعد از دیدن من سریع نشست و گفت "س سلام ارباب."
-سلام بلند شو برو زین رو بیدار کن و بهش تو درست کردن غذا کمک کن بعدش دوش میگیری و خودت رو برای امشب آماده میکنی

آب دهنش رو قورت داد و اخم کوچکی روی صورتش افتاد.از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت.به اتاق خودم رفتم.بطری ها رو از جیبم دراوردم و روی میز کنار تخت گذاشتم.فعلا نیازی به استفاده ازشون ندارم.

Force And Hate(L.S/BDSM)Where stories live. Discover now