#4

9.8K 805 215
                                    

چند ساعت بعد لویی با شنیدن سرو صدای کمی که از آشپزخونه میومد بیدار شد.همینطور که روی تخت دراز کشیده بود با خودش فکر کرد حالا باید چه کاری با این فرفری بکنم تا آدم بشه.لویی نمیتونست به بدن سفید و عضله ای هری فک نکنه و واقعا دلش میخواست همون موقع به اتاق قرمز بره و هری رو به فاک بده.اما الان وقت تنبیهه.

اون باکسرش رو پوشید و به اتاق قرمز رفت.هری که بعد از رفتن لویی کمی سرو صدا کرده بود بعد از خسته شدن یه گوشه خوابش برده بود.لویی اروم وارد اتاق شد.گوشای تیز هری صدای در رو شنیدن و اون از جاش بلند شد.

اون با خشم به لویی نگاه کرد و صدای خرخر گربه مانندی از گلوش دراومد ولی لویی بدون توجه به این صدا گفت
"خب هری فک کنم زین قوانین رو برات توضیح داده باشه و طبق قانون تو باید تنبیه بشی.و باید بگم اینکه به صورت زین چنگ انداختی یه تنبیه جداگانه داره."

هری جواب نداد.لویی گفت" دنبالم بیا.فک نمیکردم به این زودی مجبور بشم به اتاق بازی ببرمت."و بعد از اتاق خارج شد و در رو برای هری باز گذاشت هری اخم کرد ولی از جاش تکون نخورد اون دلش نمیخواست به اتاق بازی بره و حدس میزد نباید جای جالبی باشه.

لویی که متوجه شده بود هری دنبالش نرفته داد زد "برای خودت بدترش نکن هزا زود باش."هری با وجود اینکه دلش نمیخواست اما بخاطر کنجکاوی از اتاق بیرون رفت لویی جلوی اتاقی با در سیاه ایستاده بود با دیدن هری جلو رفت و اجازه داد هری وارد اتاق بشه.

اتاق خیلی بزرگ و ترسناکی بود داخل اتاق قفسه های شیشه ای زیادی دیده میشد که داخل هرکدوم دستبند ها دیلدوها و شلاقها و وسایل وحشتناکی گذاشته بودن.از سقف زنجیرای کلفتی اویزون بود و وسط اتاق تخت سفیدی دیده میشد.

هری با تعجب به وسایل اتاق نگاه میکرد اون اصلا نترسیده بود چون میدونست از پس این پسر پرو به راحتی برمیاد اون پسر زیادی برای ارباب بودن کوچیکه.لویی با لحن خشنی گفت"خب سریع لخت شو و روی تخت بخواب هری."هری اخمی کرد و گفت "تو واقعا فک میکنی اگر به من دستور بدی من باید انجامش بدم؟"

-نه فک نمیکنم.در واقع من مطمئنم .چون تو برده ی منی عوضی و من قبل از تو چندین برده ی دیگه داشتم و بلدم با برده هایی که نافرمانی میکنن چطور رفتار کنم.حالا سریع کاری که بهت گفتم رو انجام بده.

هری بدون توجه به حرف لویی به طرف در رفت که هنوز لویی نبسته بودش.لویی سریع جلو رفت و جلوی در ایستاد و در رو قفل کرد هری سعی کرد به لویی حمله کنه اما لویی خیلی فرز از زیر دستش فرار کرد و به سمت دیگه اتاق رفت.

هری فریاد زد "در رو باز کن لعنتی.من نمیخوام اینجا باشم..زود باش"
-من دیگه تکرار نمیکنم هری لخت شو و روی تخت بخواب.تا روی پام ننداختمت.

چشمای هری گشاد شد.این پسر با چه جراتی میخواد به هری اسپنک بزنه.اون دوباره به سمت در رفت و دستگیره رو فشار داد لویی که بشدت عصبانی شده بود جلو رفت و از پشت یقه ی هری رو گرفت و وسط اتاق پرتش کرد.

Force And Hate(L.S/BDSM)Where stories live. Discover now