#9

8.6K 655 336
                                    

د ا ن هری

اون حروم زاده ی عوضی واقعا دیگه شورش رو دراورده دلم میخواد جرش بدم.ته گلوم بشدت میسوخت و سرفه م بند نمیومد.خیلی وقتا آدما مجبورن بین بد و بدترین یکی رو انتخاب کنن اما این گزینه هایی که این حروم زاده برای من گذاشته هر دوتاش بدترین هستن.

با این حال الان دلم میخواد ازش دور بشم پس گفتم
" میرم تو اتاق خودم."
اون لبخندی زد و گفت "باشه پس من فردا راس ساعت 7 منتظرت هستم یعنی درواقع این لویی کوچولو منتظرته!!!"
و بعد به دیکش اشاره کرد.وای که چقد دلم میخواست همونجا دیکش رو گاز بگیرم تا از جاش کنده بشه اما حیف که خیلی ضعیف شدم.

سری تکون دادم و بعد از اینکه دستام رو باز کرد.از روی تخت بلند شدم که لویی با عصبانیت گفت" از کلمات استفاده کن هری."
جواب دادم چشم ارباب.
پوزخندی زد و تیشرتش رو دراورد و گفت "موقع رفتن چراغ رو خاموش کن."
تصمیم گرفتم قبل از خوابیدن برم یه چیزی بخورم تا مزه ی کامش از دهنم بره.

رفتم پایین و همینکه در یخچال رو باز کردم و ظرف شیر رو بیرون اوردم صدای زین رو شنیدم.
-هی اومدی شیر بخوری؟تو که همین الان شیر خوردی....اوه نه اون سفید هست اما شیر نیست اون کام لوییه درسته؟؟؟
و بعد شروع به خندیدن کرد.دلم میخواست دوباره بهش چنگ بزنم اما جلوی خودم رو گرفتم

شیر رو داخل لیوان ریختم و شروع به خوردن کردم تا مجبور به جواب دادن نباشم.اون ادامه داد
"من میخواستم کمکت کنم که بهت گفتم مواظب حرف زدنت باشی.شنیدن صدات از اون دهن به فاک رفته ت فردا واقعا لذت بخشه."

میدونستم واقعا راست میگه و فردا صدایی برای حرف زدن ندارم اما چیزی نگفتم لیوان خالی رو داخل سینک گذاشتم و به اتاقم برگشتم روی تخت دراز کشیدم هنوز گلوم میسوخت.و اعصابم بخاطر این همه تحقیر خرد بود با فکر به فردا خوابم برد.

روز بعد یه دفعه از خواب پریدم به ساعت روی دیوار نگاه کردم اوه ساعت 7و نیم بود من خواب مونده بودم از جام بلند شدم تا سریع به اتاق لویی برم که در باز شد لویی وارد اتاق شد اون کت و شلوار پوشیده بود و معلوم بود میخواد بره بیرون.

نگاهی بهم کرد و با صدای بلندی گفت" قرار دیشب ما چی بود هری؟"
-اینکه من ساعت 7 بیام به اتاق شما.
+درسته و الان ساعت چنده؟
-من متاسفم...من واقعا خسته...
+نمیخوام بشنوم چی میگی.من باید برم به یه جلسه.و تو بعدا تنبیه میشی.فعلا میتونی دیک ایان رو براش ساک بزنی چون من وقت ندارم.
وبعد با سرعت از اتاق خارج شد.

سرم داشت میترکید من هرگز حاضر نیستم برای اون حروم زاده ی گی ساک بزنم.از جام بلند شدم و به حموم رفتم و دوش گرفتم هنوز بخاطر دیشب احساس میکنم کثیفم.بعد از اون از کمد لباسی برداشتم و پوشیدم و به اشپرخونه رفتم زین مشغول خوردن صبحانه بود بدون سلام کردن سر میز نشستم و از بیکنهای داخل ظرف داخل بشقابم گذاشتم

زین نگاهی به من کرد و گفت" تو که نمیخوای دوباره تنبیه بشی نه؟من صدای لویی رو شنیدم که گفت باید بری پیش ایان."
-اون برای خودش گفته.من کاری به ایان ندارم

+اوه جدی؟ ولی اگر من جات بودم قبل از خوردن صبحانه میرفتم پیشش و بعد میومدم صبحانه م رو میخوردم چون از برده های دیگه شنیدم که کام بد مزه ای داره!!!حیفه بعد از خوردن این صبحانه ی خوشمزه دهنت مزه ی گند بگیره یا حتی شاید بالا بیاری!!

خونم کاملا به جوش اومده بود میدونستم حق با زینه.چنگال داخل دستم رو اینقد محکم فشار دادم که کاملا خم شد.زین خنده ای کرد و گفت" اتاق ایان ته راهروه."

از جام بلند شدم و به طرف اتاق ایان رفتم.در زدم صداش اومد که گفت بیا تو.در رو باز کردم و داخل شدم.اون با یه باکسر روی تختش دراز کشیده بود

با دیدن من از جاش بلند شد و با تعجب بهم نگاه کرد.و پرسید "چی شده؟ چی میخوای؟"
دندونام رو روی هم فشار دادم نمیدونستم باید چی بهش بگم یعنی میدونستم اما غرورم اجازه نمیداد.
اون منتظر بهم نگاه کرد.به زحمت گفتم" ارباب دیشب...خب اون به من گفت که باید امروز صبح...ساعت 7 برم به اتاقش و... و..."
-براش ساک بزنی؟

سرم رو به نشونه ی مثبت تکون دادم.اون خندید و گفت" اره این یکی از عادتای لوییه دوست داره روزش با ساک زدن دیکش شروع بشه.خب الان مشکل چیه؟"
+من خواب موندم و اون رفت جلسه و گفت که باید...
چشماش برقی زد.لب پایینش رو گاز گرفت و گفت"اوه فهمیدم...فهمیدم.."

و بعد جلو اومد و روی لبه ی تخت نشست و همزمان باکسرش رو دراورد.حتی نگاه کردن به دیکش حالم رو بد میکرد من واقعا گی نیستم من کاملا استریتم و قبل از اومدن به این جهنم دخترای زیادی رو به فاک داده بودم.

خودم رو مجبور به انجامش کردم.جلوی پاش زانو زدم و سعی کردم کاری رو بکنم که همیشه دخترا برای من میکردن.دیک نیمه سفت ایان رو تو دستم گرفتم و روی سرش لیس زدم اون اهی کشید و سرش رو از لذت عقب برد.سرش رو داخل دهنم بردم و کم کم بیشتر تو دهنم خودم فروش کردم واقعا چندش اور بود عق زدم اما از دهنم بیرونش نیاوردم.

دوباره شروع کردم ایان دستش رو داخل موهام فرو کرد و کشیدشون و سرم رو به جلو هل داد تا بیشتر تو دهنم فرو بره.چند قطره اشک از چشمم اومد ایان چند بار دیگه خودشو عقب و جلو برد و بعدش پاهاش لرزید و تو دهنم اومد.

کامش خیلی داغ بود و خب الان که لویی نیست لازمم نیست قورتشون بدم پس سریع روی زمین تفشون کردم و با دستمالی که از کنار تخت برداشتم دهنم رو پاک کردم.ایان بیحال روی تخت خودش رو ولو کرد منم بدون گفتن حرفی از اتاق بیرون اومدم.فاک یو ایان

Force And Hate(L.S/BDSM)Where stories live. Discover now