#28

8.4K 566 320
                                    

د ا ن لویی

بالاخره پاورپوینتا رو کامل کردم.ادام 1ساعت پیش بیدار شد بدون اینکه بهم توجهی بکنه رفت پایین.من دارم برای برنامه ی امشب لحظه شماری میکنم هرچند حتی فکر کردن به کارایی که آدام باهام میکنه باعث میشه دل درد بشم اما فاک من همین الانم زیر شکمم درد بدی دارم و هنوز گرماش رو حس میکنم.لعنتی اون قطره چکون کامل شاید بیشتر از 10تا قطره بود و مطمئنا برای من زیاده!

بدنم رو کش و قوسی دادم و روی تخت دراز کشیدم.کاش اون بطری های لعنتی رو جای بهتری قایم کرده بودم.چشمام بسته بود که صدای پا شنیدم چشمام رو باز کردم و آدام رو دیدم.اون لباسش رو عوض کرده بود هرچند این استایلش هم کاملا مشکی بود فقط این دفعه لاک ناخنش رو ابی زده بود.اون واقعا جذابه.

نگاهم روی دیکش که از روی شلوار جین تنگش مشخص بود خیره موند آدام متوجه شد و گفت
" به اندازه کافی امشب وقت برای دیدنش داری لباس بپوش امشب میریم بیرون."
نمیدونستم چه برنامه ای برام داره اما سریع به طرف کمدم رفتم تا لباس انتخاب کنم

-برو کنار من برات انتخاب میکنم.
از جلوی کمد کنار رفتم و مشغول دراوردن لباسای قبلیم شدم.اون برام یه تیشرت مشکی و تنگترین شلوار جینم رو انتخاب کرد همراه با بوتای مخملی مشکی.موقعی که من مشغول عوض کردن لباسم بودم نگاه خیره ی آدام رو روی باسنم حس میکردم و این منو قلقلک میداد!

عجیبه من همیشه تاپ بودم و هیچوقت حتی فکر اینکه زیر یه پسر دیگه به فاک برم به ذهنم خطور نکرده بود اما نمیدونم چرا نمیتونم درمقابل ادام جلوی خودم رو بگیرم.اون لعنتی محشره!بعد از اینکه لباسم رو پوشیدم ادام دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید.

من خواستم به اشپزخونه برم تا به زین بگم اما آدام زودتر گفت "من بهش گفتم.فقط دنبال من بیا و سعی کن پسر خوبی باشی لو"
-بله ارباب
+خوبه.برو ماشین رو روشن کن

نیم ساعت بعد ما جلوی یه کلاب پیاده شدیم.من تا حالا اینجا نیومده بودم.استرس عجیبی داشتم.ادام دوباره دستم رو گرفت و گفت"اگر گرسنه ای اول بریم شام بخوریم؟"
-نه
+خوبه پس حواست باشه درست رفتار کنی لویی
-بله ارباب
+خوبه.پسر خوبی باش تا امشب اون چیزی که میخوای رو بهت بدم
-من پسر خوبی هستم ارباب

اون سرش رو تکون داد و بعد از نشون دادن کارت مخصوصی با هم داخل کلاب شدیم.اینقد محیط تاریک بود که در نگاه اول هیچی نتونستم ببینم اما همینکه کم کم چشمام به تاریکی عادت کردن تونستم بار و آدمهایی که مشغول نوشیدن،رقصیدن و قمار کردن بودن رو ببینم.

یه پسر که بدنش پر از تتو بود جلو اومد و با ادام دست داد و گفت "هی پسر خیلی وقته اینجا نیومده بودی؟"
-اتاق همیشگیم خالیه؟
+اره فک کنم
-بگو برام حاضرش کنن

اون مرد از ما دور شد و از پله ها بالا رفت.بوی شراب مرغوبی از لیوان دختری که کنار بار نشسته بود میومد و من سرم بصورت ناخوداگاه بطرفش برگشت.ادام گفت" ازش خوشت اومده کیتن؟؟"
-بله ارباب

Force And Hate(L.S/BDSM)Where stories live. Discover now