از دید آرابلا
اگه بی گناهیم ثابت نشه زندگیم چی میشه؟اگه بی گناه شناخته نشم خیلی چیزا رو از دست می دم.
خانواده ی میلر ومخصوصاوالری، کارمو،آبرومو،اعتماد پدرمو،شانسم برای رسیدن به رویاهام!این ی کابوسه!خیلی غیرواقعی بنظر میرسه.این همه مشکل و اتفاقای عجیب تو یکی دو ماه؟
_ میدونی،انتخاب خیلی سخت نیس!
صدای زین باعث شد قطار افکارم بهم بریزه و به خودم بیام.منویی رو که معلوم نیس چند وقته دستمه پایین آوردم و نگاهمو روی زین تنظیم کردم.
_ چی؟
با گنگی پرسیدم.
_ آرابلا محض رضای خدا!ما نیم ساعته که اومدیم این تاکو فروشی و تو تمام این مدت به منویی زل زده بودی که فقط از توش می تونی ی چرت انتخاب کنی،تاکو!
اون با آزردگی اینو گفت و به من خیره شد.
_ باشه!باشه!اممم
منو رو دوباره جلوی صورتم گرفتم و صدای زینو شنیدم که زیرلب ناله کرد
_ فاک!دوباره نه!
نگاهم بین اسما چرخید.زین راس می گفت اینجا چند مدل تاکو داره ولی همشون تقریبا یکین!
_ من ی شماره ی هفت می خوام!
اینو گفتم و منو رو از صورتم دور کردم.
_ خوبه!من میرم سفارش بدم!
بلند شد و به سمت پیشخون رفت.
بهش خیره شدم و بدون ترس از دیده شدن نگاش کردم.با قدمای کوتاه به سمت پیشخون رفت و بهش تکیه داد.از تکون خوردن فکش فهمیدم داره حرف میزنه. استخون فکش به نظر خیلی محکم میاد.جوری که به صورتش شکل داده و ی جورایی باعث شده صورتش ی جذابیت خاصی داشته باشه تحسین برانگیزه.یا شونه های کشیده و قد بلندش.اون هیکلش خیلی روفرمه.چه ورزشی می کنه؟
وقتی داشتیم بیست سوالی بازی می کردیم گفت سوارکاری ورزش مورد علاقشه ولی به نظرم اون بدنسازی هم کار می کنه.
_ هی بلوندی جای اشتباه نشستی!
سرمو برگردوندم و با تعجب به پسری که این حرفو زد نگاه کردم.اونا ی گروه بودن و تا جایی که من می بینم پنج نفرن.سه تا پسر و دوتا دختر و همشون بیست و خورده ای به نظر میومدن.
پسری که اینو گفت موهای لخت سیاه و چشم های باریکی داشت.اون ی جورایی منو یاد اسنیپ می ندازه!
_ منظورت چیه؟
اخم کردم و اینو پرسیدم.
_ اینجا میز ماس!
اون داره شوخی می کنه!مثل بچه های دبیرستانی رفتار می کنه!
_ وقتی می خواستم بشینم کسی اینو بهم نگفت.
دبیرستان باعث میشه یاد بگیری چه جوری با این احمقا کنار بیای.
انتظار نداشتن من اینو بگم و از نگاهاشون معلوم بود که فکر می کردن من احمقم که تنهایی شروع کردم به بحث با اونا._ برای خودت شر درس نکن!
پسر کناریش که موهای بلند و چشمای آبی تیره داشت گفت.
_ چی شده؟
صدای زین باعث شد توجه همه به اون جلب بشه.چشمای زین بین ما می چرخید و اخم کرده بود.
تا دهنم رو باز کردم پسر مو مشکی حرفم رو قطع کرد._ تو دوست پسرشی؟
زین مکث کرد.
_ آره!
با تعجب بهش خیره شدم ولی اون به من نگاه نمی کرد.
_ خوبه!پس بلوندی رو از روی میز ما بلند گن قبل از این که به ضررش تموم بشه!
_ میز تو!؟
زین با کنایه ابروهاشو بالا انداخت.
_ آره!حالا برید ما کار داریم.
پسر سوم که یکی از دخترا بغلش بود،اینو گفت.اون بور بود با چشمای قهوه ای.
زین اومد سمت صندلی و کنارم نشست._ چه بد!چون ما قرار نیس جایی بریم!
اتفاقای بعدی خیلی سریع افتادن.
پسر بور با عصبانیت به سمت زین هجوم آورد و می خواست پرتش کنه زمین که زین سریع تر عکس العمل نشون داد و من تا چند ثانیه بعد نفهمیدم که اون چی کار کرد.
اون با سینی که روی میز بود محکم کوبونده بود تو صورت پسره!_ فرد!
دختری که قبلا بغلش بود اینو داد زد و به سمت اون پسر دوید و کنارش نشست.
اون صورتشو گرفته بود و به خودش می پیچید._ احمق!تو چی کار کردی؟
پسر چشم آبی با عصبانیت به سمت زین اومد که زین دوباره سینی رو بالا گرفت و با شتاب به شکم اون کوبوند.
اون چند ثانیه خم شد و به خودش پیچید و بعد خودشو روی صندلی انداخت._ می خوای بعدی باشی؟
زین به اون پسر مومشکی گفت.
اون برخلاف انتظار خندید و دست زد!_ آفرین... اسمت چیه؟
_ مارتین!
زین به دروغ اینو گفت.
_ مارتین
اون پسر جوری اینو گفت انگار که داشت مزه ی اسمو می چشید.
_ مارتین من ازت خوشم اومد!
زین ی نیشخند زد و بهش خیره شد.تازه متوجه اطرافم شدم که مردم خیلی کم تر شده بودن!
عموما هم با عجله داشتن غذاهاشونو جمع می کردن تا برن._ بیا ی مسابقه بذاریم.
زین به نظر میمومد توجهش جلب شده.
_ می شنوم.
_ شما با من میاید ویلام.هر کدوم ی ماشین مسابقه برمیداریم و ی مسیر مشخصی رو میرونیم.و همونطور که میدونی هر کی زودتر رسید برندس.
_ جایزه ی برنده چیه؟
_ اوو پسر گفته بودم ازت خوشم میاد؟
اون با ی نیشخند گفت و از قیافه ی دوستاش معلوم بود که اصلا از وضعیت موجود خوشال نیستن.
_ اگه تو بردی ماشین برای تو به علاوه ی همه ی چیزای توش!و اگه من بردم...
مکث کرد
_ بلوندی باید امشب پیش من باشه!
YOU ARE READING
Hurricane{Z.M}
Fanfictionاحساس کردم چشماش داره بین ما می چرخه. ـ یک این جا هیچ کس به هیچ وجه رابطه ی جنسی نخواهد داشت.برام هیچ فرقی نمی کنه زن با زن,مرد با مرد,زن بامرد. ـ دو اینجا هیچ کس از من نمی پرسه "چرا" و من تنها کسی ام که می پرسه. ـ سه من سر وقت میام و میرم و شما هم...