chapter16

357 66 5
                                    

قسمت شانزدهم
از دید آرابلا
تیراموسوها رو از توی یخچال در آوردم و از نزدیک بررسی شون کردم.آمادن!سریع روی اپن آشپزخونه گذاشتمشون و شکلات رنده شده روشون ریختم.مثل همیشه کنار مارتین گذاشتمشون تا تزئینشون کنه.
چاقو رو برداشتم و شروع به خورد کردن میوه های تازه ی کنارم کردم.زیر چشمی به زین نگاه کردم.این کاریه که من هر دو دقیقه ی بار انجام میدم .اون خیلی عادی رفتار می کنه و این باعث میشه گیج تر بشم!من نمی دونم از اون انتظار داشتم چی کار کنه ولی مسلما من انتظار ی عکس العمل داشتم.
شاید دیشب توهم بود؟پس لاوبایتا یا اون جای زخم رو پام چی؟میوه های خورد شده رو توی ی ظرف ریختم و شروع کردم به درست کردن خامه که ی لحظه خشکم زد!نکنه اون ازم سوءاستفاده کرده و ازم عکس و فیلم گرفته؟ی نگاه دیگه بهش انداختم اون داشت سس استیک رو آماده می کرد.
اخم کرده بود وبا دقت داشت ادویه ها رو با هم مخلوط می کرد و حالا که دقت می کنم لباس سفید سرآشپز باعث شده چشما و موهاش تیره تر به نظر برسن!اون به طرز عذاب آوری هات شده بود!با کلافگی نگاهمو ازش گرفتمو روی خامه تمرکز کردم.اون اصلا چرا باید ی همچین کاری بکنه؟و به ی جواب تکراری رسیدم.نمی دونم!
_ هی!تو خوبی؟
سرمو به سمت مارتین برگردوندم.اون در همون حال که داشت دسرمو تزئین می کرد،اینو پرسید.حالا توجه ملانی هم به سمت ما جلب شده بود و داشت با نگرانی نگام می کرد.
_ آره!خوبم!
مارتین چشماشو تو حدقه چرخوند.پوفی کردم و گفتم:
_ نه!حالم اصلا خوب نیست.
و هر دو سکوت کردند تا من ادامه بدم.
_ تا حالا شده حس کنید توی مغز خودتون گم شدین؟انگار مغزت ی هزارتوی پیچیدس که تو داری توش پیش میری!هر چی راه می ری،از مقصد دورتر میشی!حتی انگار دیوارا هم دارن جا به جا میشن و کار تو رو سخت تر میکنن.انگار اون هزار تو نفرین شدس و_
_نه!مطمئنم هیچ وقت همچین حسی نداشتم!
مارتین با تعجب بهم نگاه کرد و اینو گفت.ملانی عاقلانه جواب داد
_ تو داری اینو خیلی پیچیدش می کنی!اصلا شاید هیچ هزارتو یا ی چرت و پرتی مثل این وجود نداشته باشه!
قبل از اینکه بتونم به حرف ملانی فکر کنم ی صدا همه ی افکارمو بهم ریخت.
_ فکر نمی کنم برای این،اینجا باشید خانوم مک کوئین و آقا و خانوم کلی مکی!
سریع به سمت صدا برگشتیم.اون آقای کوردن،دستیار سرآشپزه.اون ی مرد سیاه پوست با جثه ی تقریبا بزرگ.من هیچ وقت ندیدم اون بخنده!
_ واقعا متاسفم آقا ی کوردن!
من سریع اینو گفتم و با خجالت سرمو پائین انداختم.
_ تاسف به درد من نمی خوره خانوم مک کوئین!
اون با لحن سردی اینو گفت.
_ خانوما،آقایون ی لحظه به من توجه کنید.
این زین بود که مکالمه ی مارو قطع کرد و توجه همرو به خودش جلب کرد.
_ من از همتون می خوام ی لحظه کاراتونو متوقف کنید و این سس رو تست کنید.
و به ظرفی اشاره کرد که توش ی سس سفید بود.
همه به ترتیب به سمت سس رفتن.از قیافه ی کسایی که سس رو امتحان می کردن میشد فهمید واقعا خوشمزس!زین به قیافه ی هرکسی که داشت سس رو امتحان می کرد با دقت نگاه می کرد!و همین باعث شد وقتی که نوبت من شد ی حس عجیب رو توی شکمم حس کنم!
قاشق رو برداشتم و یکم از سس رو خوردم!تقریبا بی نقص بود!تقریبا!اگه اون می تونه عادی رفتار کنه،منم می تونم!اخم کردم.چی کم داره؟چشمامو بستم و سعی کردم طعماشو از هم تفکیک کنم!
_ زیره ی سبز! باید زیره ی سبز بهش اضافه بشه!
همه ساکت به من خیره شده بودن و من اصلا زیر این نگاه ای خیره احساس راحتی نمی کردم!زین دست به سینه به ستون تکیه داده بود،چند لحظه به من خیره شد و بعد وایساد و گفت:
_ دنبالم بیا!
با استرس دویدم و سعی کردم پشت زین قرار بگیرم!توی راه مارتین و ملانی بهم انگشت شستشونو نشون دادن و من به سادگی براشون سرمو تکون دادم!من دلم نمی خواد با اون تنها باشم!
داشتیم کجا می رفتیم؟همون لحظه جواب سوالمو گرفتم.زین جلوی انبار وایساد و درشو برام باز کرد.انبار تاریک و مرطوب بود.زین چراغ کم نورش رو روشن کرد و به صندلیی که گوشه ی دیوار بود،اشاره کرد.
_ بشین!
همون طور که داشت تو جعبه ها دنبال ی چیزی می گشت گفت:
_ چشماتو ببند و هر چیزی رو که بهت می دم با دقت بخور و بهم بگو چیه!
تعجب کردم ولی چیزی نگفتم و چشمامو بستم!آروم باش بلا!آروم!
_ دهنتو باز کن!
دهنمو باز کردم و حس کردم که ی چیز سرد به لبم خورد.ی قاشق بود.مایع توی قاشق رو زین تو دهنم ریخت.مزه مزش کردم.اون ی نوع سوپه!
_ سوپه!
_ چی توشه؟
یکم دقت کردم.
_ نمک،هویج،کلم،نخود،فلفل قرمز و سیاه،گشنیز،رب،پودر سیر،نیشکر!اه نیشکر؟
صورتم جمع شد.
_ و پودر سیر!کی اینا رو با هم قاطی می کنه؟
چشمامو باز کردم و دیدم زین با تعجب بهم خیره شده!
_ چیزی شده؟
_ کاملا درست بود!
ی حس خوبی بهم دست داد از اینکه باعث شده بودم زین حیرت کنه!
_ چشماتو ببند و این یکی رو امتحان کن!
چشمامو بستم و ی چیزی نرم پشت لبم حس کردم!ی چیزی مثل کیک فنجونی.ی گاز ازش زدم و اجازه دادم طعمش،حس چشاییم رو بیدار کنه!
_ پورد شکر،آرد،زردچوبه،دارچین،تمشک،آلبالو،کنجد.
زین ی خنده از روی ناباوری کرد
_ این باورنکردنیه!

Hurricane{Z.M}Where stories live. Discover now