فکر کنم به یکم پیاده روی احتیاج دارم.

توی راه فکرم مشغول میشه.

به اتفاقاتی که دیروز افتاد.

به این که من هری گفتم دیگه نمی خوام ببینمش!

یعنی من زیاده روی کردم؟

خب یادتونه که گفته بودم من فقط یه نفر بوسیدم که اون هم تنها دوست پسرم زاک بود؟

خب این حقیقت نداره.

زاک تنها کسی نبود که من بوسیدمش!

و بعد از اون من از بوسیدن متنفر شدم.

من از بوسیدن متنفرم چون...

چون اون...

چون اون من و کثیف میبوسید.

اون از بوسیدن که بنظرم خیلی مهمه سو استفاده می کرد.

اون من و بازیچش میدونست.

اون میدونست که من روی همیچین چیزی حساسم ولی من و میبوسید.

اون و دوستاش...!

هر شب یکی از دوستاش ، و من.. من باید نیازهاشون و برطرف میکردم.

و اون کثیف حرف میزد ، اون کثیف میبوسید.

اون کثیفه....

"بوسه"

کلمه ایه که به نظر از عشقه ولی برای من هیچ وقت اینطور نبوده.

ولی هری که پسر خوبیه ، مگه نه؟

اونکه کثیف نیست مگه نه؟

ولی اونم بی دلیل من و بوسید.

اون هم بدون هیچ عشقی من و بوسید.

ولی خب اون اتفاقی بود. اون منظوری نداشت.

شاید من واقعا ایندفعه تند رفتم؟

خب هرچی.

مطمعنا قرار نیست ازش عذرخواهی کنم.

.......

دو هفته ی بعد:

الان دو هفتست که من هری رو ندیدم.

اصلا دوست ندارم به این اعتراف کنم ولی باید بگم که دلم برای اون دراز دیوونه تنگ شده.

حداقل اون باعث تغییر توی زندگیم شده بود ولی انگار الان همه چی مثل قبل یکنواخت شده.

جاسپر هم که الان ۱۲ روزه برگشته آلمان.

زین و لیام هم که زندگیشون مثل همیشه خوبه.

دنیل هم که هر روز سعی میکنه مخ من و بزنه ولی البته که موفق نمیشه.

لاتی ، ارنی و دوریس رو هم توی این ۱۴ روز زیاد ندیدم ، ولی خب به نظر همه چیز خوب میاد.

و خب هری!

من از لاتی شنیدم که هفته ی قبل جشن نامزدی خواهرش بود و البته که لاتی توی جشن بوده و کلی تعریف کرده.

Change (L.S)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora