اونا قرار بود ازدواج کنن.

یعنی چی که بهم زدن؟!

_راستش...

_شام آمادست پسرا.

زین میگه و نمیزاره جاسپر حرفش رو ادامه بده.

با هم سمت میز میریم.

زین و لیام روی صندلی های کنار هم میشینن و من و جاسپر هم کنار هم و رو به روی اونها میشینیم.

زین و لیام واسه امشب خیلی زحمت کشیدن. کاملا مشخصه که بخاطر برگشتن جاسپره.

مشغول خوردن غذامون میشیم.

حرف خاصی زده نمیشه.

فقط اینکه جاسپر خودش از قبل واسه برگشتن برنامه ریزی کرده بود و به زین و لیام هم خبر داد تا من سوپرایز بشم.

اون همیشه عاشق سوپرایز کردن بود.

.......

غذامون که تموم شد دوباره به اتاق نشیمن میریم.

یکم فیفا بازی میکنیم و مثل همیشه من برنده میشم و دوباره تا یک ساعت داشتم غرغر های زین و تحمل میکردم.

با اصرار لیام، من و جاسپر هر دو قبول کردیم که امشب پیششون بمونیم.
بعد از چند ساعت بالاخره وقت خواب میشه.

زین و لیام میرن اتاق خودشون ، من و‌ جاسپر هم میریم به سمت اتاق مهمان.

خونه ی زین و لیام خیلی بزرگ نیست و فقط یک اتاق مهمان داره ولی خب دوتا تخت وجود داره پس لازم نیست یکیمون روی زمین یا کاناپه بخوابه.

با هم وارد اتاق میشیم.

میرم داخل حموم و‌ لباسامو سریع عوض میکنم.

وقتی میام بیرون ، جاسپر هنوز لباساشو عوض نکرده.

روی تختم میشینم.

بلند میشه و رو به روم می ایسته.

لباسشو در میاره و‌ مشغول عوض کردن لباساش میشه.

رو مو برمیگردونم و روی تختم دراز میکشم.

بعد از چند لحظه اونم روی تخت دراز میکشه.

بودن من و جاسپر توی یه اتاق باعث میشه بعضی از خاطرات برام زنده بشه.

فلش بک:

پتو رو روی هر دومون میکشه.

_نترس لویی.‌من همینجام. نترس.

میگه و موهای عرق کردم و از صورتم کنار میزنه.

سرمو‌ تکون میدم.

دوباره رعد و برق میزنه و‌ من خودم و بیشتر به جاسپر میچسبونم.

بعد از چند دقیقه ، هوا اروم تر میشه.

Change (L.S)Where stories live. Discover now