آره! من ازار دهندم!

من آزاردهنده بودم و هستم و هیچ وقت هم تغییر نمی کنم.

اگه اینجوری نبود اون ترکم نمیکرد نه؟

آره مقصر منم ، اون تقصیری نداشت.

با صدای در اتاقم از افکارم بیرون میام.
جما وارد اتاق میشه و کنارم روی تخت میشینه:

_ داداش کوچولوی من چطوره؟

میگه و لبخند قشنگی میزنه!

+من کوچولو نیستم جما!

با حالت اعتراضی میگم و صورتم و جمع میکنم و باعث میشم که اونم بخنده!

_آره تو الان یه مرد شدی ولی برای من همیشه همون بیبی هری ای!

لبخند میزنم ، اونم لبخند میزنه.

اون بهترین خواهر دنیاست!

_خب داداش کوچولو پاشو آماده شو ، یادت که نرفته باید بریم مهمونی؟

+نه ، یادم نرفته ، باشه حاضر میشم.

میگم و اون از روی تخت بلند میشه تا بره و واسه مهمونی امشب آماده بشه.

خب ما تصمیم گرفتیم که به مناسبت این همکاری یه مهمونی برگزار کنیم ، در واقعا لویی اصلا دوست نداشت اما با اصرار کارمند ها و سهام دار ها بالاخره راضی شد. من حتی هنوزم نمیدونم اون که اینطوریه چطوری‌ قبول کرد که این همکاری رو قبول کنه؟

امیدوارم یه روزی دلیلش و بفهمم!!

از روی تختم بلند میشم از توی کمد لباسام یه کت و شلوار مشکی و پیرهن سفید و بوت های مشکیم رو انتخاب میکنم.

اونا رو میپوشم و‌ موهامو به سمت بالا حالت میدم. رینگ هام و دستم میکنم و‌ گوشیم و برمیدارم و....

دینگ دینگ من امادم!!

از اتاقم خارج میشم و به اتاق جما میرم . در اتاقش بازه و داره خودش و تو آینه نگاه می کنه. اون خیلی به ظاهرش اهمیت میده و خب این بیشتر بخاطر اینکه اون دختره!!

+خوشگل شدی خوشگله!

قیافه مغروری‌ رو‌به خودش می گیره دستش و به کمرش میزنه!

_میدونم خوشگلم پسره!

لبخند میزنم. اون خیلی بامزست!

+البته که می دونی!

میگم و اون چشم غره میره.

از اتاقش خارج میشه و رو به روم وایمیسه.
دستم و به سمتش دراز میکنم.

+حالا این خانوم خوشگله به من افتخار همراهی میده؟!

+با کمال میل!

و چشمک میزنه. هر دومون میخندیم.

بعد از خداحافظی از انه و روبین از خونه خارج میشیم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعد از خداحافظی از انه و روبین از خونه خارج میشیم. مت ماشین آماده کرده. سوار ماشین میشیم و به سمت مهمونی حرکت میکنیم.

الان یک ربعه که مهمونی شروع شده ، عکاس ها و خبرنگارهای زیادی هم اومدن و هر کدومشون در تلاش ان تا خبر رسانی بهتری داشته باشن. اما مشکل اینکه لویی هنوز نیومده و من واقعا امیدوارم قرار نباشه مسخره بازی در بیاره و‌به مراسم نیاد. چون در این صورت همچی به فاک میره!!

فاک؟

آره لویی تو این مدت باعث شده حتی یه بار به زبونش هم بیارم!

به فکرهای مزخرفم میخندم.

سمت جما میرم که در حال صحبت با دونفره! بهشون دست میدم و بهشون سلام میکنم. اونا سهام دارای شرکت LT ان و‌ موضوع بحثشون هم همینه.

خب در واقع توی هر دوتا شرکت من جما جزو سهام دارای اصلی و اون ۳۰ درصد سهام داره!

آره خواهر من خیلی پول داره!!

دوباره به اطراف نگاه میکنم تا شاید لویی رو ببینم ، یه کم اون طرف تر یه پسر تاینی با موهای قهوه ای و چشم های آبی رو میبینم.

آقای لویی تاملینسون!

به طرفش میرم تا باهاش صحبت کنم ولی‌ فردی که یکدفعه به سمتش میره من و متوقف میکنه!

به اون فرد نگاه میکنم...

اون یه دختره!... یه دختر با موهای بلند...

موهای بلند و‌ بلوند....موهای بلند و بلوند و‌...

چشم های آبی!!!

اون....!

این درست نیست مگه نه؟ نمیتونه واقعی باشه مگه نه؟!

نه!!

میتونه و این واقعیه!

اون اینجاست!

'نامزد سابقم'

💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖

سلام!

ببخشید اگه دیر شد این هفته خیلی درس داشتم.

امیدوارم این چپتر و دوست داشته باشین و نظرتونو بگین و اگه بنطرتون داستانم مزخرفه کامنت بذارین که دیگه ننویسم.

دوستتون دارم😘

Change (L.S)Where stories live. Discover now