بالاخره تصمیم گرفت چشم هاش رو باز کنه.چند ساعتی میشد که خواب بود. دیروز رو توی بیمارستان تحت مراقبت پرستار گذرونده بود و تهیونگ تمام مدت کنارش بود.
امروز یونگی مرخصی گرفته بود و با اصرار، جیمین رو به خونه خودش آورده بود تا مراقبش باشه.سینی سوپ سبزیجات روی میز کنار تختش گذاشت و با دیدن چشم های عسلی جیمین که کم کم باز شده بود، لبخندی زد و کنارش نشست.
_ بیدار شدی بیبی
جیمین با دیدن مقداری از سبزی بالای ابروی یونگی، لبخندی زد و روی تخت نشست. دستش رو بالا آورد و پیشونیش رو پاک کرد.
_ کیوت بدجنسیونگی سینی رو برداشت و روی پای جیمین گذاشت. یک قاشق از سوپ برداشت و بعد از فوت کردنش، سمت دهن جیمین گرفت.
_ باید یه چیزی بخوری جیمین دهنتو باز کن
جیمین با اکراه دهنش رو باز کرد و اون سوپ خوشمزه رو خورد. دستپخت دوست پسرش واقعا فوق العاده بود.چند قاشق دیگه هم از سوپ خورد اما یونگی با دیدن چشم های لرزون جیمین، دست از غذا دادن بهش برداشت.
_ جیمین؟!
جیمین سریع دستی به چشم هاش کشید تا جلوی اشک هاش رو بگیره اما وقتی دست یونگی چونش رو گرفت و صورتش رو بالا آورد، دوباره چشم هاش پر شد.
_ جیمینم..چی شده؟جیمین اشکش رو پاک کرد و لبخند بی جونی زد.
_ هیچی..هیچی فقط...هيچوقت کسی انقدر مراقبم نبودقلب یونگی با شنیدن صدای لرزونی که سعی داشت محکم باشه، فشرده شد. جلو رفت و پسرش رو بغل کرد
_ از وقتی مامان و بابام تو اون تصادف مردن، فقط یکم اینجا موندم..بعدش تهیونگ منو فرستاد آمریکا درس بخونم...
فینی کرد و ادامه داد
_ هر وقت مریض میشدم، هیچکس نبود واسم غذا درست کنهیونگی که میتونست درک کنه جیمین بعد از مرگ پدر و مادرش چقدر تنها شده، موهاش رو نوازش کرد و بوسه ای میون تارهاش گذاشت.
_ دیگه اون روزا تموم شده..از این به بعد منو داریجیمین دستش رو دور کمر یونگی حلقه کرد و بیشتر خودش رو تو آغوش مرد جا داد و با صدای خفه ای گفت
_ ممنونم یونگی
قبل از اینکه یونگی چیزی بگه ادامه داد
_ ممنون که هستی
..
.ده تن از افراد تهیونگ توی اتاق، روبروش ایستاده بودن و منتظر شنیدن هر دستوری از رئیس بودن.
تهیونگ از روی صندلی بلند شد و دست هاش رو روی میز گذاشت و چشم هاش رو به تک تک افراد حاضر توی اتاق داد.
_ دو نفر پشت حیاط، دو نفر دم در و بقیه هم اطراف خونه مستقر میشینهمشون سری تکون دادن و تهیونگ رو به کانگ مین ادامه داد
_ کانگ مین جیمین هرجا رفت تعقیبش میکنی
چشمش رو به مرد کناریش داد
_ سوبین تو هم باید هر چند ساعت ازش خبر بگیری تا مطمئن شی مشکلی ندارهدست هاش رو از میز برداشت و در حالی که آستین کتش رو درست میکرد ادامه داد
_ هر چیز مشکوکی دیدین سریع بهم اطلاع میدین..وقتی جیمین برگرده خونه کارتون شروع میشه
YOU ARE READING
cloudy seoul
Fanfictionبهار خیلی نزدیک بود و عطر گل ها رو به همراه داشت ولی هنوز هم هوا سرد بود.. گویی زمستان سئول تمومی نداشت و یا شاید این قلب خودش بود که یخ زده بود! 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 : romance . drama . smut 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 : vkook . yoonmin 𝗠𝘆 𝗜𝗻𝘀𝘁𝗮𝗴𝗿𝗮𝗺 𝗮𝗰𝗰𝗼𝘂�...