part 12

333 45 62
                                    

قبل از باز کردن در اتاقش،با شنیدن صدای جیمین برگشت.

_ آقای مین یونگی

جیمین به سمتش رفت و خودش در رو باز کرد. یونگی هم‌ که با دیدن جیمین از خوشحالی بال های نامرئی درآورده بود، پشت سرش وارد اتاق شد

_ فکر کردم کلا این هفته نمیای!

جیمین به سمت میز رفت و بهش تکیه داد.

_ حال خالم بهتر شده. تهیونگ موند ولی من فکر کردم بهتره برگردم

یونگی به سمت جیمین قدم برداشت و مقابلش دست به سینه ایستاد.

_ دلیل دیگه ای نداشتی؟

جیمین با لبخندی، خودش رو به کوچه علی چپ زد.

_ چه دلیلی باید داشته باشه؟

یونگی دست هاش رو از هم باز کرد و به جیمین نزدیکتر شد. به چشم های روشنش که برق میزد، نگاه کرد و بعد دستش رو به چتری موهاش رسوند و کمی اون تار های ابریشمی رو عقب داد.

_ میخوای باور کنم دلت برام تنگ نشده جیمین؟

شنیدن اسمش از زبون یونگی اونقدر شیرین بود که قلب جیمین حق نداشت تند نزنه!

دست یونگی رو از روی موهاش برداشت و پایین آورد و دور کمر خودش حلقه کرد.

_ من همچین حرفی نزدم آقای یونگی

یونگی لبخندی از رضایت زد و همونطور که با تنگ کردن حلقه دست هاش جیمین رو به خودش نزدیکتر میکرد، بوسه ای روی پیشونیش کاشت.

_ باشه تو اعتراف نکن ولی من دلم‌ برات تنگ‌ شده بود

.

.
.

به لطف کره ماهی که برای تهیونگ خریده بود و دوربینی که داخلش جاسازی شده بود، میتونست نیمی از فضای اتاقش رو ببینه اما بیشتر خود تهیونگ توی دید بود..
چون تهیونگ اون کادو رو درست جلوی چشم هاش گذاشته بود.

یونگی و جونگکوک انتظار داشتن تهیونگ اون رو توی خونه اش بزاره اما تهیونگ اون رو توی اتاق کارش گذاشته بود.
هرچند این هم بد نبود و به نفعشون بود..
اما جونگکوک‌ همیشه حس بدی داشت..کاش..کاش اون کادو فقط یه کادو بود..

لپ تاپش رو بست و از اتاق خارج شد. به سمت اتاق یونگی رفت و بعد از در زدن وارد شد اما با دیدن جیمین که روی صندلی نشسته بود و مشغول نوشیدن قهوه بود، حرفش رو از یاد برد.

تهیونگ برگشته بود؟ پس چرا توی اتاقش نبود؟

جیمن لبخندی زد و سلام داد. جونگکوک هم همونجا، در بین چهارچوب در ایستاد و جواب داد

_ سلام..فکر کردم هنوز بوسانید..رئیس هم برگشته؟

_ نه. اون گفت بیشتر میمونم..شاید فردا بیاد

cloudy seoulWhere stories live. Discover now