part 1

643 36 28
                                    

2018_سئول

پشت به میز به صندلی تکیه داده بود و به برج های چشمگیر شهر خیره شده بود. غرق تماشا بود که با صدای در به خودش اومد.

_ بیا تو

_ رئیس..مصاحبه کننده ها اومدن.اتاق جلسه منتظر شما هستن.

_ اوکی الان میام

تهیونگ بلند شد. کت مشکیش رو روی پیراهن سفیدش پوشید و مرتبش کرد و بعد از اینکه موهای مشکی ژل زدش رو توی صفحه خاموش گوشیش چک کرد، کراوات مشکیش رو هم کمی سفت کرد و به سمت اتاق جلسه رفت.

با باز شدن در اتاق بزرگ جلسه، مصاحبه کننده ها به احترام تهیونگ بلند شدن و با کمی خم شدن بهش سلام دادن.تهیونگ هم به احترام بقیه تنها سری تکون داد و بعد به سمت صندلی مشکی که در مرکز اون میز بزرگ و طویل قرار داشت قدم برداشت.

_ بفرمایید لطفا

بعد از نشستن مصاحبه کننده ها خودش هم‌ نشست و تک تک افرادی که اونجا حضور داشتن رو با چشم های خنثش از نظر گذروند.

_ خب..میدونید که هدفم پیشرفت هرچه بیشتر شرکته؛ساخت این هتل برام اهمیت زیادی داره بنابراین بهترین افراد و ایده ها انتخاب میشن..شروع میکنیم

با اینکه خیلی مطمئن بود موفق میشه‌ اما باز هم استرس داشت.سعی میکرد تایمی که بقیه دارن طرح هاشون رو ارائه میدن خودش رو آروم کنه تا بتونه به خوبی ایدش رو ارائه بده و نظر تهیونگ رو جلب کنه. یونگی که روبروی صندلیش نشسته بود، مدام با چشم هاش بهش القا میکرد آروم باشه چون برای اجرای نقششون، هردوشون باید استخدام‌ میشدن.

نوبت به جونگکوک رسید و تهیونگ در سکوت منتظر بود ایدش رو بشنوه.جونگکوک برگه های توی دستش رو جمع و جور کرد و نگاهی به تهیونگ انداخت. از زمان شروع مصاحبه فقط سکوت کرده بود. چشم های مشکی و نافذش که با بی رحمی هرچیزی رو به آتیش میکشید، استرسش رو بیشتر میکرد‌.

نمیدونست این همه اضطراب برای چی بود اما جونگکوک نباید دست از پا خطا میکرد..تنها به خاطر یونگی پا به این شرکت گذاشته بود و نباید تنهاش میذاشت.

صداش رو صاف کرد. پیرسینگ لبش رو با جمع کردن لب هاش بیشتر به دهن گرفت و با بازدم‌ عمیقی شروع کرد. خوشبختانه بدون نگاه کردن به تهیونگ تونست به خوبی ایدش رو بیان کنه. یونگی هم طرحش رو ارائه داد و تهیونگ بعد از شنیدن حرف های آخرین مصاحبه کننده‌، از روی صندلی بلند و رو‌به همه گفت

_ اگه استخدام‌ بشین شرکت باهاتون تماس میگیره..خسته نباشید

با تموم شدن‌ اون شرایط استرس زا بالاخره نفس عمیقی کشید و با لبخند بزرگی همراه یونگی از شرکت خارج شد. شکی نداشتن که استخدام میشن و این موفقیت بزرگی برای قدم اول بود..

cloudy seoulTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang