part 14

338 45 47
                                    

موهای مشکیش رو بغل گوشش هدایت کرد و کمی از قهوه نوشید.
جونگکوک که بیشتر از همیشه به حرکات و حرف های سومین دقت میکرد، به صندلی تکیه داد و پیرسینگ لبش رو با حرکت لب هاش به بازی گرفت.

_ این روزا چیکار میکنی؟

_ هیچی..بیشتر درگیر شرکت و مامانمم. از اون شبِ تولد رئیس که حالش بد شد، همش فشارش پایینه

_ هوم..گفتی جیمین بهت گفته با یونگی تو رابطست؟

سومین با تردید جواب داد

_ اره...چرا مگه؟

جونگکوک با انگشت اشارش بینیش رو خاروند.

_ چطوره چهارتایی بریم بیرون؟

سومین به گوش هاش شک کرد و حیرت زده پرسید

_ چی؟..یعنی چی‌ چهارتایی؟!

_ یعنی من و تو و یونگی و جیمین

سومین که مطمئن شد درست شنیده، متعجب تر شد!

_ خب...

_ فردا شب چطوره؟

سومین سعی کرد از شوک بیاد بیرون و تا جونگکوک نظرش عوض نشده، باهاش موافقت کنه

_ مم..باشه خوبه

.

.
.

بعد از پایان جلسه، قبل از اینکه جونگکوک به اتاقش بره، صدای تهیونگ متوقفش کرد.

_ آقای جئون اتاقم منتظرتم

بدون اینکه منتظر هیچ جواب و واکنشی از سمت جونگکوک باشه، به اتاقش رفت.

جونگکوک هم‌ با شنیدن صدای بی احساس و قدیمی تهیونگ که اوایل ورود به شرکت باهاش مواجه شده بود، کمی‌ ایستاد..
چند ثانیه بعد با پاهایی که هیچ میلی به رفتن به اون اتاق نداشتن، بعد از تهیونگ وارد اتاق شد.
تهیونگ روی صندلیش نشست و از جونگکوک هم خواست روی صندلی بشینه.

کمی به جونگکوک نگاه کرد و با قورت دادن آب دهنش، جملاتش رو به زبون آورد.

_ جونگکوک..حس میکنم بخاطر حرفایی که زدم حالت خوب نیست. راستش اون روز که تو حیاط بهم گفتی نزدیکت نشم، باید متوجه میشدم اذیت شدی

این بار چشم های تهیونگ بی رحم تر به نظر میرسید..
برای جونگکوکی که به لبخند های هرچند کمرنگ تهیونگ عادت کرده بود، این نگاه سنگین بود..!

_ نمیخوام سو تفاهمی باقی بمونه. فراموش کن و من معذرت میخوام

جونگکوک بدون پلک زدن به تهیونگ زل زده بود. تهیونگ این حرف ها رو میزد؟
اون به قلبش گرما رو دعوت کرده بود و حالا سطل آب یخ رو روش خالی میکرد..
نمیتونست عشق جونگکوک رو ببینه؟..
نمیدونست دنیای جونگکوک توی چشم‌ هاش و لبخند های مستطیلیش خلاصه میشه؟
شاید نمیدونست!

cloudy seoulOù les histoires vivent. Découvrez maintenant