part 16

278 42 34
                                    

منتظر خالی شدن آسانسور نموند و از پله‌ ها پایین رفت. با رسیدن به طبقه اول و دیدن سومین، برای اینکه سومین معذب نباشه، مثل همیشه لبخند کوچیکی زد.

_ وقت بخیر

_ وقت بخیر

قبل از اینکه جونگکوک بخواد حرف دیگه ای بزنه، سریع از کنارش رد شد و کوچک ترین نگاهی هم بهش ننداخت.

جونگکوک هم که هیچوقت ندیده بود سومین ازش فرار کنه، متعجب نگاهی بهش انداخت که از پله ها بالا میرفت.
حتما بخاطر حرف هایی که دیشب جونگکوک بهش زده بود ناراحت شده بود...
یا بخاطر بوسه ای به جونگکوک تحمیل کرده بود، خجالت میکشید

.

.
.

*فلش بک

مدتی به جای خالی تهیونگ زل زد و در نهایت به سومین نگاه کرد. دستش رو گرفت و اون رو به سرویس بهداشتی برد و در حالی که لب های خودش رو پاک میکرد، ازش خواست آبی به صورتش بزنه.

بعد از اون با اینکه سعی میکرد با آرامش با سومین حرف بزنه اما جدیت و عصبانیتش کاملا معلوم بود.
لبش رو تر کرد و به سومین نگاه کرد

_ سومین..ببین تو نباید اون کارو میکردی

سومین‌ خواست حرفی بزنه اما جونگکوک اجازه نداد

_ میدونم چه احساسی داری ولی من فکر میکردم خودت متوجه میشی حست دو طرفه نیست و تمومش میکنی...ببین سومین امشبو فراموش میکنیم برای اینکه توی شرکت مثل قبل باشیم ولی دیگه فکرشو نکن که بهم‌ نزدیک شی..

سعی کرده بود تک تک کلماتش رو طوری بیان کنه که دختر مقابلش کمتر ناراحت بشه.
تنها کاری که میتونست انجام بده همین بود.
قدمی عقب رفت.

_ امیدوارم درکم‌‌ کنی

و بعد سومین رو با بغض تنها گذاشت.

.

.

6:30 am-اتاق رئیس

از لحظه ورود به اون اتاق و دیدن چشم های عصبانی تهیونگ که خوب باهاش آشنایی داشت، نفسش حبس شده بود و جرعت نگاه کردن به اون چشم ها رو نداشت.

تهیونگ چندباری طول اتاق رو قدم زد و در نهایت کنار صندلی ایستاد. با صدایی که آرامش قبل طوفان توش موج میزد، گفت

_ چرا نمیشینی؟

سومین با صدای آرومی و در حالی که سرش پایین بود جواب داد

_ با من کاری داشتین رئیس؟

تهیونگ شقیقش رو ماساژ داد.

_ سرتو بگیر بالا

سومین جرعت نکرد اما..

_ گفتم سرتو بیار بالا

با شنیدن صدای بلندتر تهیونگ سرش رو بالا آورد.
تهیونگ به چشم‌ هاش نگاه کرد و دستش رو از شقیقش برداشت.

cloudy seoulWhere stories live. Discover now