S³_part 5: من دوستشون دارم؟

Start from the beginning
                                    

آهی کشید و این بار نگاهش رو به زمین دوخت.
+خیلی سخته…سخته با تمام وجودت هنوز دوستش داشته باشی، اما تک تک سلولات تنفر رو فریاد بزنن. کیم تهیونگ، من هم دوستت دارم و هم ازت متنفرم. تو بگو چی کار کنم؟ چطور این درد قلبمو کم کنم؟ چطور این خاطرات لعنتی رو پاک کنم؟ چطور دستی که بارها بهم سیلی زده رو بگیرم؟ چطور به چشمایی که بارها با نفرت بهم خیره شدن، نگاه کنم؟ چطور دوباره عاشق کسی بشم که عشقم رو به بازی گرفت و بهم خیانت کرد؟

سرش رو بالا گرفت و به تهیونگ خیره شد.
+چطور ببخشمت؟

.
.
.

اشکاش رو پاک کرد و از اتاق تهیونگ بیرون رفت. بدون اینکه نگاهی به اعضا کنه رو به افرادش گفت
+بیمارستان رو تخلیه کنید و به تمام پرسنل بگید هرکس دست از پا خطا کنه و کوچکترین کوتاهی ای در حق کیم تهیونگ کنه، تعلیق میشه.

رو به یکی از افرادش کرد و گفت
+دکترا رو آوردید؟

: تا نیم ساعت دیگه میرسن قربان.
جونگ کوک سری تکون داد و از کنارشون رد شد. همون لحظه دستش اسیر دستی شد. سرش رو برگردوند که با جیمین مواجه شد.
+چیه؟

±نرو.

+چرا؟

±پیشمون بمون.

جونگ کوک تلخندی زد.
+علاقه ای به موندن پیش ما، اونم توی بیمارستان ندارم. وسایلم رو دادم جمع کنن، برمیگردم خونه‌ی خودم.

همین حرف کافی بود تا پنج نفر دیگه هم به جیمین اضافه بشن و نزارن جونگ کوک بره. جونگ کوک سعی کرد ازشون جدا شه اما موفق نبود، همون لحظه چند تا از افراد جونگ کوک برای جدا کردن اعضا نزدیک اومدن. جونگ کوک که دید یه نفرشون با خشونت دست شوگا رو کشید و اونو هُل داد؛ به سرعت به سمت اون رفت و سیلی محکمی بهش زد.
+همین الان چه غلطی کردی؟؟

مرد که تعجب کرده بود، با لکنت به حرف اومد.
: قربان…اون مزاحمتون…

جونگ کوک با خشم سیلی دیگه ای بهش زد. با صدای بلند شده ای گفت
+به اندازه‌ی کافی امروز به خانوادم تو این بیمارستان لعنتی بی احترامی شد، نوک انگشت یه نفرتون از این به بعد بهشون بخوره، حکمش اعدامه ! 

همه با ترس تعظیم کردن و جونگ کوک بعت از چشم غره ای به اون مرد و بقیه، از کنارشون رد شد. اعضا بهت زده به جای خالی جونگ کوک خیره بودن.
×اون الان ازمون دفاع کرد؟

•یعنی هنوز دوستمون داره؟

.
.
.

༺دو هفته بعد༻

+اون صدای مضحک رو قطع کن.

✦این فقط یه آهنگه.

+میگم قطعش کن.

یوگیوم اخمی کرد.
✦این چه طرز حرف زدن با هیونگته؟

+هیونگ میبینی که حوصله ندارم.

Lost memories[vkook] Where stories live. Discover now