Part 16: بودی، اما با من نبودی

573 74 7
                                    

•••jungkook's pov•••

مدتی از ازدواج تهیونگ و جیمین گذشته بود. این مدت هیچکس نمیدونست من چی میکشم.

تنها مرهم دردام، تهکوکی بود که با شیرین کاریاش منو به خنده دعوت میکرد.

تهیونگ دیگه خرجی تهکوک رو نمیداد. مجبور شدم به گلفروشی برگردم و اونجا کار کنم. در نبود من، هوسوک هیونگ و نامجون هیونگ مراقب تهکوک بودن.

اما گلفروشی به تنهایی کفاف اون همه هزینه رو نمیداد. مجبور بودم علاوه بر گلفروشی، یه کار دیگه هم برای خودم جور کنم.

+خواهش میکنم، هر کاری نیاز باشه انجام میدم.

: گفتم که کاری برای تو نداریم، حالا گورتو گم کن.

از اونجا ببرون زدم. این بیست و هفتمین جایی بود که کاری برام نداشت. باید تا کی میگشتم؟ تا کی باید التماس این و اون رو میکردم و آخر هیچ؟

یعنی اینقدر سخت بود یکی بهم یه کار بده؟

روی نیمکت پارک نشستم و به برگ هایی که از درخت ها چکه میکردن، نگاه کردم.

آروم و بی صدا می رفتن. کسی هم برای رفتنشون غصه نمیخورد. هه، لابد منم اگه میمردم، کسی برای رفتم غصه نمیخورد، نه؟

تهیونگ مطمئنم خوشحال میشد. جیمین هیونگ راحت میشد. هوسوک هیونگ شادتر زندگی میکرد و دیگه به خاطر من غصه نمیخورد. نامجون هیونگ دیگه تو دردسر نمی افتاد. جین هیونگ و شوگا هیونگ، دیگه با دیدن من، عذاب نمیکشیدن.
و من دیگه درد نمیکشیدم...اما...مرگ هم لیاقت میخواد، که من ندارم...

آهی کشیدم و از جام بلند شدم. با یه جا نشستن و غصه خوردن، هیچی درست نمیشد. به رهگذرا نگاه کردم. یکی داشت گریه میکرد، یکی خوشحال بود، یکی عصبانی، یکی با عجله میرفت، یکی با آرامش قدم هاش رو نثار زمین میکرد و...

اما اونا هم مثل من پنج سال رو اسارت و بدبختی کشیدن؟ اونا هم به لطف خانوادشون گیر یه روانی افتادن؟ اونا هم، همزمان خیانت دیدن و بچشون رو ازشون گرفتن؟ اونا هم عشقشون، خردشون کرده بود و طلاقشون داده بود؟ اونا هم مقصر حادثه ای دوسنته میشن که هیچوقت توش تقصیری نداشتن؟ اونا هم مثل من تو خرج بچشون مونده بودن؟

آهی از درد قلبم کشیدم و به سمت آخرین جایی که به نظر میشد توش کار پیدا کرد، رفتم.

وارد اون فضای تاریک شدم. بوی نم همه جا رو برداشته بود. به نظر نمیومد اینجا بشه کاری پیدا کرد. کمی به اطراف نگاه کردم و بعد از دوباره پله ها رو بالا رفتم تا به پیاده رو برگردم.

: هی پسر، کجا؟
با صدای پیرزنی، سر جام ایستادم.

+هیچی، ببخشید اشتباه اومده بودم.

: بیا اینجا.

+متاسفم کار دارم، باید برم.

: نترس نمیخورمت، بیا پایین.

Lost memories[vkook] Where stories live. Discover now