S²_part 17: شاهرگـــ

500 73 34
                                    

•چرا نمیزاری همینجا کارش رو تموم کنم؟؟
جین با خشم فریاد کشید و شوگا رو به عقب هُل داد. یونگی سریع تعادلش رو به دست گرفت و صاف ایستاد.
×اول باید بفهمیم اون دو نفر کی ان !!

جونگ کوک بعد از تعویض لباس های پارش با یه ست مشکیه دیگه، یه جا نشسته بود و هیچ حرفی نمیزد. آیو با غم سنگینی کنارش نشست و جونگ کوک رو به آغوش گرفت. جونگ کوک بدون هیچ حس یا حرفی، تو آغوش خواهرش موند.

♡حالت خوبه؟

جونگ کوک هیچی نگفت که نگرانی آیو بیشتر شد. آیو نگاهش رو به هوسوک داد و با چشماش ازش کمک خواست. هوسوک که شانس بیشتری برای حرف زدن با جونگ کوک نسبت به بقیه اعضا داشت، جلو رفت و طرف دیگه‌ی جونگ کوک، روی کاناپه نشست.

_کوک؟

جونگ کوک هنوز بی حرف و بدون واکنش، به زمین خیره بود. هیچکس نمیدونست اون به چی فکر میکنه…هوسوک دست جونگ کوک رو گرفت و گفت
_حالت خوبه داداشی؟

جونگ کوک نگاه غمزدش رو به هوسوک داد و آروم با لب های لرزونش گفت
+از وقتی…اون کار رو باهام کرد، حس میکنم قبلا هم این اتفاقات برام افتاده…ولی چیزی یادم نمیاد.

هوسوک سعی کرد وحشت زدگیش رو مخفی کنه. یعنی جونگ کوک داشت به خاطر می آورد؟ اگه اون پنج سال رو یادش می اومد…

جونگ کوک آهی کشید و یاد جمله ای که مدام تو سرش اکو میشد و به نظر خیلی هم واقعی می اومد، افتاد.
"اینقدر درد میکشی تا بمیری، جونگ کوک !"

نمیدونست چرا اینقدر این صدا واضح و آشنا براش اکو میشد. انگار همین دیروز بود یکی تو گوشش این حرف رو زده بود. دوباذه تو خلسه‌ی خودش بود که با صدای سیلی محکمی که تهیونگ به اون وو زد، به خودش اومد.

اون وو چشماش رو باز کرده بود و با پوزخند و لبی پاره شده، داشت به تهیونگ نگاه میکرد. طوری که انگار برنده‌ی میدون شده بود و داشت از بالا به بازنده‌ای بدبخت نگاه میکرد.

تهیونگ مثل ببری زخمی و خشمگین بالای سر اون وو که رو صندلی چوبب ای وسط سالن،بسته شده بود؛ غرید
-اون دو ابله کی ان؟؟ یا تمام مشخصاتشونو میگی با همین جا تیکه تیکت میکنم.

اون وو طوری که انگار این کارا براش یه مسخره بازی و بازی بچگونه بیشتر نباشه، رو به جونگ کوک کرد و گفت
°نزاشتن کارمو کنم، دیدی حتی به لذت بردن ما هم حسودی میکنن؟

جونگ کوک اخم غلیظی کرد، اما جین تلاشی برای مخفی نشون دادن خشمش نکرد و مشت محکمی به فک اون وو زد.

جین رو به آیو کرد
•آیو رو فرستادی پیش دوستت؟

♡آره، بهش گفتم تا چند روز مراقبش باشه.

جین نیشخندی زد و رو به اون وو گفت
•تنها کسی که دلش به حالت اونم از سر بچگی میسوخت هم دیگه نیست که نجاتت بده. خب، حالا میگی اونا کی ان یا همین الان استخون هاتو بشکنم و بندازم جلو سگا؟

Lost memories[vkook] Where stories live. Discover now