S²_part 27: آغوش غریبه اما آشنا

Start from the beginning
                                    

جونگ کوک که فهمید جواب درست رو داده، نفس آسوده ای کشید. اصلا خوشش نمیومد کسی رو اشتباه بگه، وگرنه باید به یه درد دیگه دچار میشد و یه شبانه روز اونا رو بیرون تحمل میکرد...!

نفر بعدی، جیمین به سرعت خودش رو توی آغوش جونگ کوک انداخت و اونو محکم به خودش فشرد. جونگ کوک لحظه ای برای فکر کردن تمرکز کرد. اما هر کاری میکرد، اونو به یاد نمی آورد !
+همممم...

جیمین لبخند پهنی زد، هر چقدر دیرتر جونگ کوک جواب میداد، فرصت بیشتری برای به آغوش داشتن دونسنگ دل شکستش داشت و هر اگه جواب رو غلط میگفت، میتونست یه روز باهاش بره بیرون !

جونگ کوک بعد از دو، سه دقیقه بالاخره جواب داد
+یونگی؟

جیمین با نیشخند از آغوشش بیرون اومد. اون موقع جواب رو ندادن تا جونگ کوک گزینه ای برای حذف نداشته باشه و احتمال اشتباه جواب دادنش تو مراحل بعد، بالاتر بره. جیمین با خوشحالی از پیروزی ای که به دست آورده بود، پیش بقیه برگشت و لبخند درخشانی زد.

نفر بعدی، جین بود. جین با کمی شک و تردید، بعد از هفت سال به سمت دونسنگش رفت و اونو به آغوش گرفت. جونگ کوک با حس خیس شدن شونش، با تعجب دستش رو به شونه های اون رسوند. وقتی شونه های پهن جین رو لمس کرد؛ به جواب رسید.
+جین؟

جین اشکاش رو پاک کرد و از آغوش جونگ کوک بیرون رفت. خیلی سخت بود...هیچکس جین رو درک نمیکرد...اون گناهکار بود، ولی تاوانش رو داده بود. اون دلتنگ برادری بود که از نوجوونی دیگه براش هیونگی نکرده بود.

هوسوک جلو رفت و محکم جونگ کوک رو به آغوش گرفت. جونگ کوک لبخندی از حس خوشایند آغوش هیونگش زد.
+هوسوک هیونگی.
هوسوک، سر شونه‌ی جونگ کوک رو بوسید و ازش دور شد. جونگ کوک مطمئن بود سه نفر از اون چهار نفر رو درست جواب داده، ولی خبر نداشت جیمین، یونگی بوده یا نه !

یونگی، به عنوان نفر پنجم جلو رفت و بالاخره به خواست خودش که آغوش جونگ کوک بود، رسید !

جونگ کوک که بیست سالی میشد که یونگی رو توی آغوشش حس نکرده بود، به شدت این آغوش براش غریبه بود. هر چقدر که میگذشت، بیشتر از جواب دور میشد. این آغوش کی بود که هم اینقدر غریبه بود و هم اینقدر آرامش داشت؟

چند دقیقه ای به همون ترتیب گذشت و شوگا هر لحظه بیشتر تو آغوش دونسنگش رفع دلتنگی چندین و چند سالش رو میکرد. اما جونگ کوک...اون نمیدونست این آغوش کیه، هر چی که بود براش اونقدر آرامش داشت که نمیخواست ازش دل بکنه.

•یااااا، تا ابد میخواید بغل هم بمونید؟ این قبول نیست، اون بیشتر از هممون تو بغل کوک بود. کوک، زود باش حدس بزن کیه.

جونگکوک کمی این پا و اون پا کرد و بلاخره با هزارتا تردید جواب داد
+نمیدونم، کیم تهیونگ؟

شوگا از آغوش کوک بیرون اومد و چیزی نگفت.نفر بعدی و نفر آخرمون، تهیونگ بود. تهیونگ به سمت جونگ کوک رفت. نگاهی به سر تا پاش انداخت و با چشماش رفع دلتنگی کرد. چقدر زیباتر و قویتر به نظر میرسید. چقدر رویایی و دوست داشتنی شده بود. لبخند پر بغضی زد و خودش رو به آغوشی رسوند که سالها توی رویاها صداش میزد.

جونگ کوک با حس اون آغوش گرم، کمی اخم کرد. یه آغوش غریبه‌ی دیگه. یه آغوش غریبه ولی پر آرامش دیگه...با حس فرو رفتن دستایی توی موهاش، یه لحظه سر جاش خشک شد. اون چشم بند لعنتی نمیزاشت تشخیص بده صاحب این دستا کی ان...

چند دقیقه ای گذشت...پس چرا جونگ کوک جواب نمیداد و تهیونگ حرکتی نمیکرد؟
•چه خبره؟ نمیخواید دیگه جواب بدید و این بازی رو تموم کنید؟ میخوایم بریم دور بعد.

جونگ کوک از آغوش غریب و آشنای تهیونگ بیرون اومد.
+نمیدونم کی هستی، فقط میدونم بهترین آغوش رو داری. هر چند بیگانه اس، اما امن و دلپذیره.

جونگ کوک این رو گفت و چند قدم از تهیونگ فاصله گرفت و چشم بندش رو برداشت. با دیدن تهیونگ، با چشمای خرگوشی و متعجبش بهش چند لحظه خیره شد. تهیونگ با بغض و لبخند همچنان شاهد تک تک واکنش های جونگ کوکش بود.

جونگ کوک آهی کشید و سر جاش برگشت.
+خب، چند تا اشتباه و چند تا درست؟

همه نشستن و جیمین سریعتر به حرف اومد
±هوسوک هیونگ، نامجون هیونگ و جین هیونگ رو درست گفتی و بقیمون رو نتونستی درست حدس بزنی.

جونگ کوک با صدای بلند گفت
+چــــــــــــی؟؟ یعنی باید با شما سه تا بیام بیرون؟؟

هر سه لبخندی زدن و از خدا خواسته به قندهایی که تو دلشون آب میشد، بها دادن.

بعد از اینکه کوک یه کم غر زد و به زمین و زمان فحش داد، دور بعد رو شروع کردن.

•تهیونگ از جونگ کوک.



ووت؟
کامنت؟

♡1280 words♡

Lost memories[vkook] Where stories live. Discover now