جین بطری ای چرخوند و یه سر بطری به طرف نامجون و به سرش به طرف تهیونگ افتاد.
±نامجون هیونگ از تهیونگ.*جرات یا حقیقت؟
-حقیقت.
*یه رازی که به هیچکس نگفتی، چیه؟
تهیونگ نگاهی بهم کرد، اما من خیلی بی حس و خنثی نگاهم روش بود تا جوابش رو بشنویم.
-من...هان رو چند روز پیش...کشتم !همه با تعجب بهش نگاه کردیم. اون هان رو کشته بود؟؟؟
•چی میگی تهیونگ؟؟
-به همون دلایلی که خودت میدونی هیونگ، نتونستم بزارم بیشتر از این اکسیژن رو حروم کنه.
چرا؟ به خاطر آیو؟ اما آیو که خواهر اون نبود.
(به خاطر خود جونگ کوکه🥲😔😂)
همه تو شوک بودیم. اون هان رو چطور تنهایی کشته بود؟
×چرا به ما نگفتی؟
-میدونستم مخالفت میکنید و منتظر میشید تا با نقشه ای بریم جلو. من دیگه تحمل نداشتم.اعضا، کمی دیگه سوال پرسید و تهیونگ هنوز معتقد بود کار درست همین بوده که تنهایی انجامش بده.
دوباره بطری به چرخش در اومد و این بار، بطری یه سرش به سمت من و یه سر دیگش به سمت جین افتاد. جین لبخند پت و پهنی زد.
•جرات یا حقیقت؟
پوکر فیس جوابم رو با صدای سردی گفتم
+حقیقت.•ازمون متنفری؟
رنگ نگاهم هنوز بی حس بود. جوابی ندادم که جین هیونگ لبخندش خشک شد.
•نمیخوای جواب بدی؟ اگه جواب ندی، باید جریمه بشی.جوابی ندادم. چی میگفتم؟ خودمم نمیدونستم. فکر میکردم ازشون متنفرم، ولی اینطور نبود. از طرفی فکر میکردم دوستشون دارم و باز هم اینطور نبود. گاهی خودمو بی حس نشون میدادم و بعد دوباره قلبم به سینم میکوبید تا این توهم رو تموم کنم. من خودمم نمیدونستم جواب چی میتونه باشه.
×پس جریمه؟
شونه ای با بی خیالی بالا انداختم. یونگی نیشخندی زد.
×پس ما شیش نفر، تصمیم میگیرم چه جریمه ای برات مناسبه.•باهامون باید تا کریسمس زندگی کنی.
کریسمس؟ اوه، هشت ماه مونده بود._تمام اتفاقاتی که تو این هفت سال افتادن رو مو به مو بهمون بگو.
×حست به هر کدوممون چیه؟
±نظرتون چیه، کوک باید تا یه هفته مثل گذشته باهامون مهربون شه؟
*باید به خواسته های هممون تا چهل و هشت ساعت، بی چون و چرا، جواب مثبت بدی.
-امشب بیا پیش من بخواب.
با حرف تهیونگ، همه نگاه ها به سمتش برگشت. پوزخندی زدم.
+حاضرم همهی جریمه هایی که بقیه پیشنهاد دادن رو انجام بدم، ولی دیگه پیش توی پست نیام.
CZYTASZ
Lost memories[vkook]
Fanfictionکاپل اصلی: تهکوک|کاپل فرعی: سپ و مخفی جونگ کوک فریاد زد و دوباره گفت +من هیچ کاری نکردم، چرا هیچکدومتون حرفامو باور نمیکنید؟ چرا نمیزارید زندگی کنم؟؟؟ جونگ کوک یه قدم دیگه به عقب رفت. +من دیگه خسته شدم. شمایی که باورم ندارید، لااقل بزارید زندگیمو...
S²_part 26: فقط به خاطر هوسوک و نامجون
Zacznij od początku