S²_part 17: شاهرگـــ

Start from the beginning
                                    

جونگ کوک با تعجب رو به آیو کرد.
+اون دو نفر کی ان که میخوان ازشون اطلاعات بگیرن؟

آیو لبخند مصنوعی ای زد و رو به هوسوک گفت
♡هوسوک شی، لطفا جواب سوال جونگ کوک رو بده.

هوسوک در حالی که سعی میکرد به آیو بد و بیراه نگه، رو به جونگ کوک لبخند ملیحی زد.
_چی بگم؟

+اون دو نفر کی ان؟

_نمیدونیم، فقط میدونیم اون وو خلافکاره و اون دو تا هم همدستشن.

جونگ کوک سری تکون داد و دوباره با اخم به اون وو خیره شد. تهیونگ داشت حسابی به خدمتش میرسید. جونگ کوک که دید تهیونگ دیگه داره در حد مرگ اون وو رو میزنه، به سمتش رغت و اونو از اون وو جدا کرد.
-ولم کن بزار این عوضی رو سَقَط کنم.

جونگ کوک اخمی کرد و گفت
+اون حقش نیست اینقدر کتک بخوره، کاری باهام نتونست کنه؛ دیگه بسه.

تهیونگ پوزخند ناباوری زد.
-کاری نتونست کنه؟ یه نگاه به خودت کردی؟ تمام گردن و سینه‌ت شده پر از هیکی، پس اینا شاهکار کی ان؟؟

+دیگه قرار نیست که بکشیش. دیگه تکرارش نمیکنه، این بار اول و آخرشه.

-بار اول؟؟؟ بار آخر؟؟؟ حیف که نمیدونی این عوضی چه پست فطرتیه، وگرنه همینجا حکم مرگش رو به بدترین شکل ممکن صادر میکردی.

+تو که میدونی بگو بزار ما هم بدونیم.

تهیونگ خواست دهن باز کنه و بگه اون هیولا پنج سال تو رو شکنجه کرده و بارها بهت تجاوز کرده، اما نتونست. نتونست بگه تا جونگ کوک، بیشتر از این آسیب نبینه.

اون وو که فرصت رو مناسب دید رو به جونگ کوک با مظلومیت ساختگی ای بغض کرد و گفت
°میبینی؟ گناه من اینه که تو رو بیشتر از هر کس دوست دارم. من و آیو به هم علاقه ای نداریم و به خاطر لارا کنار هم موندیم. جونگ کوک، خوب بهش فکر کن؛ تو میتونی برای همیشه خوشبخت بشی. تو میتونی با کسی از ته دل دوستت داره زندگی خوبی رو بگذرونی. چرا یه فرصت بهم نمیدی؟

•خفـــــــه شـــــــــــــــــــــــــــــــــو !!!!!!

اون وو بی توجه به فریاد جین، ادامه داد
°من بارها جونت رو نجات دادم. بارها از خطر آگاهت کردم. اما اونا چی؟ اونا فقط زندگیتو سیاه کردن و همه چیزتو ازت گرفتن. خودت انتخاب کن، اعتماد به کسی که بارها احساساتش رو بهت نشون داده درست تره یا کسایی که حتی تلاش نکردن تهمت هاشون رو ارت دریغ کنن؟

تهیونگ مشت محکمی نسیب صورت اون وو کرد. اما، جونگ کوک غرق افکارش شده بود.

•••jungkook's pov•••

نمیدونستم باید چی کار کنم. اون وو کار خیلی وحشتناکی کرده بود؛ اما، حقش اینقدر کتک خوردن از طرف اعضا نبود. از طرفی، من نه میتونستم به اعضا اعتماد کنم و نه به اون وو.

رفتم روی مبل نشستم و سرم رو بین دستام گرفتم. آیو و هوسوک هیونگ، سعی کردن باهام حرف بزنن، اما من گوشم قابلیت شنواییش رو انگار از دست داده بود. شایدم مشکل از اون نبود و این مغزم بود که از تجزیه تحلیل حرفاشون ناتوان شده بود.

میدونستم همشون دارن یه چیزی رو ازم مخفی میکنم. یه چیزی که مربوط به اون وو، من و گذشته میشد؛ اما چی؟

به اعضا نگاه کردم. همشون خشمگین بودن و به نوبت با اون وو حرف میزدن و بعد از نیشخنداش، اونو به باد کتک میگرفتن.

درسته که اون وو باهام بد کرده بود، اما اون بارها جونم رو نجات داده بود. اگه اون نبود من همون هفت سال پیش، توسط اون عوضیا دزدیده میشدم و معلوم نبود آخر عاقبتم چی میشه…

باید کمکش میکردم…حداقل به حرمت اون دو باری که جونم رو نجات داده بود…

به سمت اونا رفتم و جین رو از روی اون وو بلند کردم. جین با خشم غرید
•چه غلطی میکنی؟؟ بزار حسابشو برسم.

اخم غلیظی کردم.
+بسه دیگه، برگردید خونه‌ی خودتون. اینجا خونه‌ی منه و اون وو هم، مسئله‌ی خودمه. برید زودتر.

بی توجه به غر غر های اعضا، به سمت اون وو رفتم و طنابای دور دستش رو باز کردم. اعضا چند بار سعی کردن جلوم رو بگیرن، اما زورشون بهم نرسید. اون وو به محض اینکه از شر طنابا باز شد، از جاش پرید و نگاهی به من کرد. خواستم به سمتش برم که یهو چاقویی از جیبم قاپید و به سمت آیو دوید و اونو بین حصار دستاش، اسیر کرد.

همه با تعجب به اون خیره بودیم. چاقو رو، روی شاهرگ آیو گذاشته بود و داشت ما رو به باد تهدید میگرفت.
°جلو بیاید خون این دختر رو همین جا میریزم.

×داری چه غلطی میکنی؟؟

°دارم حقم رو طلب میکنم.

×حقت چه گوهیه؟؟

°جونگ کوک حق منه !

تهیونگ نیشخندی زد و جواب اون وو رو با خشم داد
-حق تو از جونگ کوک، فقط گلوله ایه که تو اسلحشه.

به ثانیه نکشید که من، جین هیونگ، شوگا هیونگ، هوسوک هیونگ و تهیونگ به سمت اون وو، اسلحه هامون رو نشونه گرفتیم.

اون وو به حالت تهدید واری، چاقو رو به شاهرگ آیو نزدیکتر کرد و گفت
°اگه تفنگ هاتونو نیارید پایین، من شاهرگ خواهرتونو میزنم.



ووت؟
کامنت؟

فکر کردید اون وو دشمن اصلی کوکه؟
به نظرتون اون دو نفر کی ان؟

•••1306 words•••

Lost memories[vkook] Where stories live. Discover now