Part 15: تو و عشقت، من و دردت

Start from the beginning
                                    

دوباره اشکام سرازیر شد. دیگه باید چی کار میکردم؟ دیگه باید چطور زندگی میکردم؟

تهیونگ...آخ تهیونگم...تو نمیدونستی من نفسم بهت بنده؟ نمیدونستی و رفتی؟

حالم داشت بدتر میشد. به ناچار دوباره اجازه دادم محتویات معده‌ی خالیم رو بالا بیارم. آبی به صورتم زدم و دستمالی از جیب کتم بیرون آوردم و صورتم رو خشک کردم. قیافم؟ بدتر از این نمیشد. باید یه کم آرایش میکردم انگار...تا حداقل، از این قیافه‌ی داغون نجات پیدا کنم.

.
.
.

•••MOONVKJM's pov•••

اعضا مشغول قربون صدقه رفتن برای جیمین و تهیونگ از سر میزشون که اتفاقا نزدیک جایگاه جیمین و تهیونگ بود، بودن.

•جونگ کوک کجاست؟

*نمیدونم، فقط تهکوک رو داد به من و سریع به سمت دستشویی رفت.

هوسوک با نگرانی نگاهی به جای خالی جونگ کوک کرد و گفت
_اون خیلی درد کشیده...این حقش نبود...

نامجون هم با غم سری تکون داد.
•مثلا مراسم ازدواج تهیونگ و جیمینه، بعد شما اینجا برای جونگ کوک عزا گرفتید؟

_هیونگ، مگه خودت عاشق رزا نیستی؟ اگه خودت بری بشینی تو مراسم عروسیش، چه حالی میشی؟

•خفه شو هوسوک.

هوسوک خواست دوباره چیزی بگه که با صدای یه نفر، حکم سکوتش صادر شد.

~سلام بچه ها، مهمون نمیخواید؟

همه با دیدن رئیس سابقشون، هان؛ با چشمای گرد شده نگاهش کردن.

همون کسی که پنج سال تموم جونگ کوک رو اسیر خودش کرد، حالا با پررویی تمام نشسته بود کنارشون و با نیشخند به تهکوک خیره بود.

×یادم نمیاد مهمون بیشتری دعوت کرده باشیم.

~من هر جا که بخوام میرم. خصوصا وقتی مراسم متعلق به زیر دستام باشه.

نگاهش رو به تهکوک دوباره داد و این بار با پوزخند گفت
~این پسر چقدر شبیه جونگ کوکه. ببینم نسبتی باهاش داره؟

رنگ از رخسار اون چهار نفر پرید. اگه اون دیوونه میفهمید اون پسر جونگ کوکه، مطمئنا زندش نمیزاشت.

×اون پسر من و هوسوکه. شباهت زیادش به جونگ کوک به خاطر منه، منم وقتی بچه بودم شبیه جونگ کوک بودم و کم کم تغییر کردم. همین الانم ببشترین شباهت رو من با جونگ کوک دارم.

همونطور که شوگا مشغول جمع و جور کذدن قضیه بود، هوسوک به جین زد و آروم گفت
_اگه جونگ کوک بیاد این لندهور رو اینجا ببینه، ممکنه اون پنج سال کذایی رو یادش بیاد. یه کاری کن هیونگ !!!

•مثلا میگی چه غلطی کنم؟؟

_پاشو این وسط جفتک بنداز. خو این خوک رو بفرست بره تا جونگ کوک نیومدهههه. منم میرم سراغ جونگ کوک تا ببرمش خونه.

Lost memories[vkook] Where stories live. Discover now