Part 44-45(اعتماد/رابطه/عشق)

170 42 34
                                    

این پارت اسمات داره میدونم بگم یا نگم میخونید :"/

یادم رفته مشخص کنم جاش رو:/

خلاصه دیدید اوضاع خطری شد چشماتون رو ببندید :))))

********************************************************************

و حالا تهیونگ اینجا بود ...

دقیقا پشت در اتاقی که معشوقه دروغگوش با دوستاش مشغول وقت گذرونی بود ...

درحالی که تهیونگ غرق در این فکر بود که چجوری باید صدای خنده هاش رو نشنیده بگیره تا جلوی خودش رو برای اشتیاق به بوسیدن صدای خنده هاش کنترل کنه ...

تنها چیزی که ازش مطمئن بود اینه که هیچوقت نمیتونه گرهی که به روحشون خورده رو باز کنه ...

در زد و بعد از شنیدن صدای مخملی جیمین که اجازه ورود میداد لبخند عاشقانه اما خسته ای به چهره ش نشوند و وارد اتاق شد ...

*تهیوووونگ ...

برق خوشحالی رو در چشماش دید ...

اما دیگه مثل قبل براش معنا نمیداد ...

این برق به قلبش نفوذ میکرد و از منشور رد میشد و رنگین کمان زیبایی درست میکرد و دقیقا در همون زمان که لمسش میکرد میدید که فقط سراب بوده ...

"چه طور میتونی انقدر واقعی تظاهر به دوست داشتنم کنی ...

چه طور میتونی با چشم های معصومت بهم دروغ بگی ...

تو بهم ثابت میکنی که هر بار میتونی تمام قانون های ذهنم رو بهم بریزی ...

تو بهم ثابت میکنی که حتی بی گناه ترین چشم ها هم میتونن دروغ بگن ...

تو قرار بود مرهمی به دردهام باشی و من برای همیشه توی قلبم نگهت دارم ولی الان ...

من حتی نمیدونی تو کی هستی ؟

با لمس انگشتات روحم رو لمس میکنی طوری که احساس کنم از من به من نزدیک تری ولی در واقع اونقدر از من دوری که حتی دیگه چهرت رو بخاطر نمیارم ..."

جیمین رو به اغوش کشید در حالی که قسم میخورد این اخرین باره ...

دوستاش بی صدا اتاق رو ترک کردند و اجازه دادند ساعتی رو باهم تنها باشند

این درحالی بود که تهیونگ باتمام وجودش جیمین رو به خودش فشار میداد تا شاید بتونه اون رو در خودش حل کنه

اینجوری دیگه هیچکس هیچ اعتراضی نمی کرد ...

اما نمیشد ...

رایحه و عطر تنش رو بو میکشید انگار که اخرین نفس هاش باشه ...

*ته ... چیزی شده ؟!

با صداش دوباره به خودش اومد ...

این اشک های مزاحم ...

🐾Don't Blame Me 🐾Where stories live. Discover now