Part34(تظاهر...)

141 45 7
                                    


Writer pov

" اینجا به من چندان بد نمی گذرد ... کنار ادم هایی که هر کدام به یک رنگ تند قصه خود را دارند ... اما نقابی بر چهره شان نیست ... ذات ادمی انجاست ... به هر سو که نگاه میکنی قصه تازه ای ست و من ... من ... گمان می کنم که راه را گم کرده ام ... من همان هیچم ... "

......................................................................

چانیول وارد کلاس شد با وجود این که توی موسسه بود باز هم دیر تر از بقیه رسیده بود ...

سهون با صدایی که فقط برای چانیول قابل شنیدن بود شروع به پرسیدن کرد ...

+خب ؟ چیزی هم دستگیرت شد ؟

_هنوز هیچی انگار دارم دنبال سوزن توی انبار کاه میگردم ... اینجا بزرگ تر از چیزیه که فکرش رو بکنی ... فعلا یه قسمتش رو گشتم ... یه سری دیتا بدرد نخور و اطلاعات دم دستی ... و به نظر کاملا احمقانست اگر که این جا مخفی باشه ...

سری تکون داد ... و با شکل گیری سوال جدیدش به چشم های مصمم چانیول خیره شد ...

+دقیقا دنبال چی هستی ؟

_مشکل همینه نمیدونم باید دنبال چی بگردم ... تنها چیزی که مامانم گفته بود اسم این موسسه بود ... پس باید همین جا باشه ... گفته بود هر چی نیاز داریم همین جاست ...

+اوکی فردا منم میام کمکت ... به کریس چقدر اعتماد داری ؟!

چانیول نیشخندی زد ...

_به اندازه ای بهش اعتماد دارم که تو باید بمونی خونه و من تنها برم ... و این یعنی هیچی ...

+پس چرا نزدیک خودت نگهش داشتی ...؟

_بابام همیشه میگفت دشمنات رو نزدیک خودت نگهدار تا تکون خوردنشم با شک باشه ... و مامانم میگفت دشمنت رو نمک گیر کن ...

.............................................................

عمارت کیم ...

صدای باز شدن قفل میومد ... یعنی بالاخره یکی فهمیده بود اونم وجود داره ... الان باید خوشحال میشد ؟! قطعا نه ... زنده بودن و وجود داشتن و ابراز وجود کردن حق هر فردی بود ... نباید بخاطر چیزی که حقشه و ازش گرفتن صرفا مثل احمق ها احساس خوشحالی کنه و بگه خدا رو شکر ... اون لحظه باید بزنه تو دهن زندگی و بگه "این حقم بود ... من حق داشتن یه زندگی معمولی رو داشتم ... من حق نفس کشیدن رو داشتم ... چرا باید بابتش از کسی ممنون باشم . "

باورش سخت بود ولی جین هیونگش بود ... اون تا به حال به موضوعات مربوط به بک اهمیتی نمیداد ... البته نه تنها بک بلکه کلا به چیزی واکنش نشون نمیداد ...

+خب ... حرف زدن برام سخته ولی باید حرف بزنیم ...

*چیزی شده هیونگ برای طرح های جدیدت یا ست کردن لباس ها دچار مشکل شدی ؟

🐾Don't Blame Me 🐾Where stories live. Discover now