Part25(الفای احمق ...)

194 57 14
                                    

Writer pov

خسته کننده ترین روز در حال تموم شدن بود ... البته فقط از نظر بکهیون ... و البته که هر روز برای بکهیون خسته کننده بود ... هر روز بیشتر از روز قبل ... زندگی یکنواخت و بی حرکت ... اوه نه صبر کن امروز هنوز تموم نشده ... امروز قراره یکم ادرنالین خونش بره بالا ... هر چند که مصنوعی اما خب خودش به اندازه کافی ادم رو رها میکنه ...

میدونید مست کردن خیلی خوبه اگه همیشه تو مستی و حالت سرخوشیش بمونی ... ولی امان از روز بعدش که با سر درد و حالت تهوع حالت رو بدجور میگیره ...ولی اگه اینو فاکتور بگیری مستی خیلی خوبه یه حالت رهایی و ازادی بی قید و بند ... حتی اگه همه چیزت رو از دست داده باشی میتونی برای چند لحظه هم که شده بخندی یا حتی برعکس ... همیشه خنده نیست که حالت رو بهتر میکنه ... یکی شاید مدت هاست که یادش رفته گریه کردن چه جوریه و الان داره خفه میشه و نفس کم میاره ... اما مستی یادش میاره چجوری باید راه نفس کشیدنش رو ازاد کنه ... سد رو خراب میکنه تا از جلوی ابی که خشکسالی به بار اورده رو بگیره ...

مستی هم زمان هم بهترین راهه ... و هم بدترین راه ....

میتونه از نو بسازدت .... و هم میتونه مجبورت کنه رو خورده شیشه ها راه بری ...

...................................................................................................................

با تموم شدن تایم فاکی روزشون لوکاس شاد و شنگول پرید داخل کلاس ...

= خب بچه ها بیایین بریم ...

جیمین و جیهون نگاهی به هم انداختن ...

*جایی قرار بوده بریم ؟

+ منم نمیدونم ...

مثل اینکه باز نیاز بود یه نفر توضیح بده ... وطبق معمول این وظیفه رو دوش مارک بود...

÷خب راستش قرار بود بعد کلاس بریم کاراگوئه ...

×خب ... ؟! هستید ؟!

بکهیون با بی حوصلگی گفت ... طوری که انگار قولش به لوکاس رو فراموش کرده بود...

*باشه بریم ... من تاحالا نرفتم ... الان زنگ میزنم به هیونگ میگم منتظر ما نباشن و برن ...

چشمی چرخوند ... واقعا نمیدونست چرا خودشون هم تن به زیر ذره بین بودن میدن ...

×باشه پس تا تو اجازت رو از مامانت میگیری من برم دستشویی ...

...................................................................................................................

Tae pov

متنفرم از وقت هایی که مجبورم بیام اینجور جاها برای بستن یه قرار داد کوفتی ... و بیشتر هم از این متنفرم که مجبورم هر کوفتی رو جلو چشام ببینم ... اونم وقتی یه پیرمرد خرفت داره انجامش میده ... واقعا حال بهم زنه ... الانم بعد از اون موسسه کوفتی باید بیام بشینم ذول بزنم به پیرمردی که سندرم دست بیقرار داره ... هوففففف ... دیوونه کنندست ...

🐾Don't Blame Me 🐾Où les histoires vivent. Découvrez maintenant