Part 28 (گمشده...)

197 54 6
                                    

Chanyeol pov

ساعت نیمه های شب بود ...صدای پاهایی رو شنیدم در این فکر بودم که صدای پا که حالا به سرپله ها رسیده بود ، همان کسی بود که منتظرش بودم ؟ولی در اخر نگاه هردومون به چهره های تاریک و ترسیده هم افتاد ، جوری که فریاد میزد خبری از جیمین نیست ...

ثانیه ها گذر مرگبارشون رو به شیشه های سر خونه میکوبیدند و اثرش بار ها و بار ها توی گوشم منعکس میشد ... در همین حین بوق های انتظار قطع شد ... حتی فرصت ندادم نفسی تازه کنه ... سریع پرسیدم با اون که جوابم رو میدونستم...

_الو ... سهون ... تونستی جیمین رو پیدا کنی ؟!...

^نه کل موسسه رو گشتم ... حتی کارمندا هم تمام نقطه کور دوربین ها رو گشتن ... ولی جیمین اصلا موسسه نیومده ...

وچیزی که هرگز برای شنیدنش اماده نبودم ... هرچند که تا حالا بار ها تمام کلماتش در ذهنم هجی شده بود ...

_یعنی چی که نیومده ... جیهون گفت قرار بوده اونجا بره ... برای جزوش ...

^جزوش تو کلاس بوده ... یعنی اصلا به موسسه نیومده ...

و هربار به انتهای بن بست کوچه ای طولانی پر از مسیر هایی که بار ها طی شده بود میرسیدم و این شاید همین احساس باشه ... این که انگار قسمتی از وجودت جایی رها شده که نمیدونی کجاست و تو به جای این که غصه دار از ست داده ات باشی بیشتر نگران چیزی هستی که تک و تنها گوشه ای بی تو رها شده ...

_باشه متوجه ام ... ممنون ...

اروم و بی صدا زمزمه کردم ... یعنی اونقدر ذهنم شلوغ و تنم بی رمق شده بود که انرژی برای بیش از این نداشتم ... مدای توی ذهنم کلامات تکرار میشن ...

ولی اخه اون بچه این جا جایی رو بلد نیست ...

حالا باید چیکار کنم ... ذهنم به جایی قد نمیده ...

به دنبال نشونه ای بودم که به من باور بودنش رو بده ... هر چیری حتی یه نشونه کوچیک ... یه ردپایی که من رو به گمشدم برسونه ...

_جیهون ... چرا فقط بهم نمیگی کجا رفته بودید؟! ... ببین جیهون باور کن چیزی بهت نمیگم ... لااقل بگو با کیا رفته بودید شاید اونا بدونن ممکنه کجا باشه ...

میدونستم که اون هم ترسیده و ناراحته اما چاره ای نداشتم فقط میخواستم هرطور شده پیداش کنم ... حالا تمام وجودم رو حس غریبی بغل کرده بود ...

+هیونگ ... باور کن قول دادم ... بادوستامون ... با دوستامون رفته بودیم ...

قول ها و قوانین مسخره ای که نمیشه بهش پشت کرد ... گاهی وقت ها از تمام قول ها متنفر میشم و بیشتر از چیزی که هستم ...

_میدونم ... بهم بگو این دوستاتون شامل چه کسایی میشه ...

به هر حال هرچند احمقانه باید به هر ریسمونی که به سمتم میاد چنگ بزنم ...

🐾Don't Blame Me 🐾Onde histórias criam vida. Descubra agora