-𝑷𝒂𝒓𝒕 29-

2.2K 246 101
                                    

ته:کوک نگاهت رو بدزد...

جونگ کوک که انگار تازه یادش اومده بود فهمید همینطوری داره نگاهه ساواریا می‌کنه..نگاهش رو میدزده و نگاهش رو به نوشیدنی دست نخوردش میندازه..

ساواریا همینطوری به همه میز ها سر میزد و خوشامد گویی میکرد که به میز کیم ها رسید...

ساواریا:هووو چه افتخاری که رییس خوناشام ها و گرگینه هارو باهم میبینم؟!
کیم تهیونگ: و برای من چه بدبختی که مجبورم تورو میبینم...
ساواریا:اوه اینطوری نگین!!!صبر کن اونی که همش منو نگاه میکرد جفتت نیست؟!
ته:بهتره همین الان گمشی به تو هیچ مربوط نیست!!!!
ساواریا:صبر کن باید سلامی بهش بکنم مگه نه؟؟

کوکی همه اینو توی آینده دیده بود...جونگ کوک دست نده....جونگ کوک دست نده.....جووووونگ کووووک دستتت نباید بدییییی...(اینارو توی ذهنش میگه)

ساواریا دستش رو جلو میبره و میخاد به جونگ کوک دست بده...
اما چیز عجیبی که برای جونگ گوک میوفته اینه که بدون هیچ کنترلی روی بدن خودش دست میده!!!

[آینده رو نمیتوان تغییر داد کیم جانگ کوک]

جونگ کوک خیلی شوکه شده بود و خیلی ترسیده بود...
اون پیرمرد خوک الان ممکنه فهمیده باشه که سنگ هارو داره؟؟!
محکم شلوار تهیونگ رو گرفت و لرزی گرفت....
ته:ساواریان بهتره همین الان گمشی!!!!!!فهمیدی؟!!!
ساواریان:اوه حتما
و بعد از چشمک و لبخند مرموزی رفت....
نامجون:چیشد؟!!!کوک حرف بزن...
کوک:اون فهمید من همه‌ی سنگ هارو دارم!!!
سکوت بعدی بینشون قرار گرفت!!
ته:باید برگردیم...
یونگی:اگه برگردیم همینطوری راحت اعلام جنگ کردیم..
ته:برام مهم نیستتتت همین الان هم توی خطریم!!!
نام:تهیونگ راست میگه...باید برگردیم!!!

جونگ کوک سرش پایین بود...
جیمین اشاره ایی داد که نگاهشون رو به جونگ کوک بدن....همه نگاه جونگ کوک میکردن..
که سرش رو بالا میاره و چشمای سفیدش رو نشون میده...

+هیچکس نمیتونه آینده تعیین شده رو تغییر بده...من همین الان خاستم به اون دست ندم ولی انگار کنترلی روی خودم ندارم...
هیچکی هیچ چیزی نمیگفت....
جونگ کوک همین الان نشون داد که میتونه آینده رو ببینه!!!
یونگی: جووونگ کوکککک به حالت اولت برگردددد اینجا پر جاسوسهههههه!!!!
جونگ کوک که انگار شوکی بهش وارد شد یهو افتاد و تهیونگ گرفتش..

جیمین:باید خودمونو سرگرم نشون بدیم...یونگی بیا وسط باهام برقص...نامجون هیونگ لطفا شما هم با جین برین پیش نوشیدنی ها....بقیه هم یکاری بکنین...
یونگی: جیمین راست میگه اینطوری اگه دور میز باشیم همه توجهشون رو روی ما میزارن باید نشون بدیم فقط اومدیم پارتی خوشگذرونی!!!
نام: اوکی!!بچه ها اصلا دور نشین!!!
نامجون جین و یونگی و جیمین رفتن...
مونده بود هوسوک و جونگ کوک و تهیونگ
هوسوک؛نظرتون چیه شما هم برقصین؟!
تهیونگ که انگار علاقه زیادی نداشت دست کوکی رو گرفت و گفت: بیا ماهم برقصیم!!!
جونگ کوک دوباره ذوق زده شد و تهیونگ از رایحیش لبخندی زد...

𝑺𝒕𝒐𝒏𝒆 𝑶𝒇 𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑷𝒐𝒘𝒆𝒓Where stories live. Discover now