-𝑷𝒂𝒓𝒕 11-

2.2K 273 28
                                    

ایول جانگ جونگ کوک ریدی بهش⁦O_o⁩
-این بچه بهم میگه بابابزرگ آشپز؟!!!!!!!!!
+نه بابا بزرگ کریسمس بیشتر بهت میخورههه
همه در حال خندیدن بود
جنگ جهانی بین جونگ کوک و جین بود...
دو شخص قوی در حاضرجوابی
جیمین دست شوگا رو گرفت و رو به همه گفت..خب من دیگه برم بخوابم یونی هم خستس فردا تمرین دارم شب همه بخیر..
مگه میشه موقعیتش پیش بیادو جین اذیت نکنه؟؟
-میخوای بهش بدی کلک تمرین چی چیه😈🗿
مگههههه میشهههه موقیعتش پیش بیادو جونگ کوک کرم نریزه؟؟؟
+اونی که میده تویی خانم بابا بزرگ😔
نامجون در حال جرررر خودن
شوگا در حال جرررر خودن
جیمین در حال خجالت کشیدن
و تهیونگ زیر لبی در حال خندیدن
-خیخیخیخخی کاشکییییی جای درمانگری میتونستممم بکشتممممم بچههه خرررر
+بابا بزرگه میدونستی من جز آواتار بودن فرشته مرگم هستم؟😈
همه چیز شوخی بود
همه میخندیدن
ولی یهو همه ساکت شدن
نامجون تهیونگ با تعجب نگاه میکردن
این چطور شوخی بود؟!
فرشته مرگ فقط جزئی از افسانه بوده و هیچکی این قدرت رو نداشته...
جونگ کوکی که هیچی از اوتار و قدرت نمیدونه چطوری ممکنه افسانه هزاران قبل رو بدونه؟!
ته: جونگ کوک داری درمورد چی حرف میزنی؟! تو همچنین چیزو از کجا میدونی؟!!!
سعی میکرد زیاد تند برخورد نکنه ولی لحن جدیش هم خیلی خطرناک نشون میده...
حالا جیمین شوگا هم نشسته بودن و همه منتظر جوابی از جونگ کوک بودن....
کوکی نمیدونست این شوخی ممکنه اینقدر جدی پیش بره؟!
حالا براشون خاطره بچگیش رو تعریف کنه؟!
کی باور میکنه؟!!
نامجون که قدرت ذهنی داشت..روی جونگ کوک بکار برده بود.. هیچوقت وارد ذهن کسی نمیشد جز مواقعی که موضوع جدی باشه...تهیونگ هم از دقت نامجون می‌فهمید داره ذهن خونی‌میکنه...
نامی: چه خاطره بچگی؟! چرا نباید باور کنیم؟!
جونگ کوک شکه شده بود
اون همین الان ذهنش خونده شده بود..
باید تعریف میکرد...
صندلی آشپزخونه رو درست کرد و روش نشست و شروع به حرف زدن کرد....
بچه بودم داشتم با توپ جدیدم بازی میکردم.باد شدیدی اومد و توپم از پنجره داخل جنگل رفت..
پدرم گفته بود به هیچ وجه بیرون نرم ولی اون توپ هدیه بود و برام با ارزش بود..آروم لباسامو پوشیدم و درو باز کردم و به سرعت سمت جایی رفتم که توپم پرت شده بود..
هرچی می‌گشتم توپم نبود و مه همه جارو بیشتر می‌گرفت
زوزه گرگ ها میومد و منو به وحشت انداخته بود.گریه هام شدت می‌گرفت...و صدا پایی منو به خودم اورد و نگاهم رو اونجا انداختم یک گرگ وحشی گرسنه دقیقا جلوی من بود...من شیش پنج سال بیشتر نداشتم و از ترس میخواستم خودمو خیس کنم...
صدایی توی گوشم اومد...جانگ کوکی..تو یک فرشته مرگی...دستت رو بلند کن... اومد سمتت فکر کن مثل قهرمانا کشتیش...این یک خوابه کوکی تو قهرمانی میتونی انجامش بدی...اومد سمتت دستت رو بزار روش و فکر کن کشتیش...آفریین پسر کوچولو من حواسم بهت هست...وقتی اون گرگ سمتم حرکت کرد... من فقط به این فکر میکردم که این یک خوابه...دستمو روش گذاشتم و چشامو بستم..
+تووو میمیری گرگ وحشی تو خیلی بدی بد بد بد
چشامو باز کردم اون گرگ مرده بود و یهو افتادم
وقتی چشامچ باز کردم توپم توی اتاق بود و من از تختم بیدار شدم...و همه اینارو روی خوابی که دیدم بودم گذاشتم..
بهترین خواب عبرقهرمانی جونگ کوکیی..
سرمو بالا اوردم..
نگاه همه تعجب بود
+من فقط اینو خواب دیدم این واقع.ی..
ته:کیم جانگ کوک ساکت باش این یک خواب نیستت...
خیلی ناراحت شدم همین الان تهیونگ سرم داد کشید...این شوخی رو نباید میکردم اخه یعنی چی این خواب نیست..
ناراحتی..گیجی...پشیمونی..
سریع از پله ها بالا رفتم و به سمت اتاقم رفتم...

بنظرتون چه اتفاقی میوفته؟!!
کسی که با چشمای بسته مرگت رو بیینه و تو نابود بشی..
قوی ترین شخص جهان جانگ کوک..
آوتار
فرشته مرگ
و جفت برگزیده تهیونگ
ممکنه قدرت دیگه ایی داشته باشه؟؟
میتونه کنترل کنه این همه قدرت رو؟!!!
کوکی حساس با این همه قدرت توانایی صدمه زدن به بقیه رو داره؟!!
الهه ها کجان؟!پس کی به کمک کوکی گمشده و گیج میان؟!
جواب این سوال ها در پارت های دیگر مشخص خواهند شد....

𝑺𝒕𝒐𝒏𝒆 𝑶𝒇 𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑷𝒐𝒘𝒆𝒓Where stories live. Discover now